مجازستان
یکی از چیزایی که داره تو بالا رفتن سن اذیتم میکنه اینه که ما تمام جوونیمون در «انتظار» گذشت. انتظارِ یه چیزی که باید اتفاق میفتاد. حالا آدم شوکه میشه که پیر شدم و زندگی هم نکردم. (رادیو زن)
=========
تولد ۲۳سالگی اخرین تولدی بود که ایران بودم، تولد ۲۴سالگی ایتالیا، ۲۵سالگی بوداپست و حالا هم دارم تولد ۲۶سالگیم رو تو ونکوور می گذرونم.زندگی خیلی تند تر از اونچه انتظار داشتم داره می گذره…(Mohammadreza)
=============
من اگه با کاروان المپیک ایران بودم یه قسمتی از مسیر رو میپریدم تو رودخونه شنا میکردم کنار قایق که هم غیرت ورزشکاریمو نشون بدم هم بقیه بفهمن با چه آدمایی طرفن. (مهاجر)
=============
صبح داشتم كيك مشترى رو آماده میکردم یهو دیدم دوست صمیمیم که استرالیا زندگی میکنه بی صدا وسط خونمون وایساده داره نگاهم میکنه انقدر جیغ کشیدم که اون سورپرایز شد جای من ))) ولی برای بار اول تو زندگیم به معنای واقعی سورپرایز شدم.(مادر پسرها)