بررسی دفتر شعر «خیابان شیراز» اثر حمیدرضا گل سرخ
دعا کن لهجهام یادم بماند خوب
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)این دفتر، دربرگیرنده ۱۴۳شعر نیمایی و سپید تاسیانی است. این اشعار رونمایی از خاطرات و مخاطرات قدیم و جدید شاعر در شیراز و خیابانها و کوچه باغ ها، باغ ها، کافه ها، و سینماها و جاهایی است که سخنگو از آن جاها خاطراتی دارد. شاعر با ریتمی موزون و زبانی ساده و صمیمی، تصویرهای جذاب ترسیم میکند و از مناظر عکسهای فوری میگیرد و عاشقانه در شیراز جنت مکان گام میزند و با خود سخن میگوید: «خیابان های شیراز این روزها خالی است/خیابان شیراز از کافه، سینما و از پیرمردی که در حجره اش بوی فرهنگ میآمد از هر کتاب /کسی دیگر اینجا به دنبال یک بادبادک نخواهد دوید/ و از کولیان فال ارزان نخواهد خرید /سه تاری نخواهد شنید /ولی کودکی های من روی دیوار این شهر جا مانده است/ همین جا نگاهم به خورشید افتاده است/ و خون زیر رگ هام جوشیده است...»
حمیدرضا گل سرخ، سفرنامهای از شهر شیراز مینویسد و دیدارهایی از شاعران و بزرگان شیراز را تشریح می کند؛ «من از چشمان او شیراز را دیدم /و با دستان او از شاخهها نارنج را چیدم/ سفر کردم به ایامی که بلبل گرد گل میگشت/ که میشد با رفیقان فرش را انداخت در یک دشت ...» شاعر تاسیانی و گذشته باز است و با معراج فولاد و عصر اصطکاک فلزات مشکلات عدیده ای دارد. او میخواهد به عقب برگردد و از خاطرات کهن حرف بزند و در همان هوای مفرح عصر ملوک الطوایفی قدم بزند: «در آنجا رشد صنعت خواب یک گنجشک را هرگز نمی آشفت/ به درویشان کسی نازکتر از گل هم نمیفرمود ...» شاعر از سویی از ابزارهای جهان جدید استفاده میکند و از جهتی دیگر به مظاهر عصر جدید حمله میبرد و با زبان سهراب سپهری از محیط زیست حمایت میکند: «بیاور دوربین ات را، که از این منظره در هیچ جا عکسی نخواهی دید / همین دیوارهای کاهگلی با شاخهای انگور ...و فردا جای این دیوار شاید برجها رویید /ولی این عکس میماند ...» زبان سپهری گاهی با زبان نصرت رحمانی و بیان شاعر جوش میخورد: «سلام از دور استهبان /اگر از حال من حرفی بخواهی: هی ملالی نیست/ فقط گاهی دلم بسیار میگیرد .../دعا کن لهجهام یادم بماند خوب /و از نو در کپرها بر گلیمی پاره بنشینم/ بشویم صورتم را در همان استخر پرماهی /نماند بر لبم آهی .»
شاعر در نهایت سفرنامه پر سوز و گداز خود را پایان میدهد و به شهری که اندازه خوشبختی اوست برمیگردد: «من باید یه صبح خیلی زود زود کوله بار هجرتم رو بردارم ...دو قدم که رد بشیم از دل شب، شهری اندازه خوشبختی ماست ...» گل سرخ، شاعری با تاریخ است و شاعری که احساسات و عواطف غنی و شورمندانه ای دارد. او مردی با اراده است و رؤیای نوستالژیک و مذهب شعر را در سر میپروراند اما ما هیچ ماجراجویی عاشقانهای را سراغ نداریم که سرانجامی خوب داشته باشد. ذات عشق شاید مبتنی بر یک هوک و ضربه ناگهانی است که بعد، جدایی، مرگ و تبدیل تدریجی عشق به نفرتی دو سویه به دنبال آن رخ مینماید. حمیدرضا گل سرخ باید این سیکل و ترم ادبی را به نحوی پاس کند و با پدیدههای عصر جدید آشتی کند و دلمویه های خود را مهار کند و کلامش را به عمق ببرد و عین را با ذهن آغشته کند تا طرح نوینی را بیافریند.