صدای رأی نداده را بشنویم
علی کرد( مدرس دانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2464
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


ببر نجار و بره فداکار

جواد مربوطی(میکائیل) نویسنده

توی جنگل یک ببر زندگی میکنه که نجار هست و یک شاگرد مهربون داره به اسم بره پشمالی. جناب ببرِ نجار برای همه اهالی، کلبه چوبی درست میکنه و اگه کلبه چوبی یا لونه یکی از اهالی جنگل آسیب ببینه براش تعمیرش میکنه و بره پشمالی هم به ببرِ نجار کمک می‌کنه و شاگردی میکنه تا نجاری رو خوب یاد بگیره و در آینده بتونه خودش هم نجار خوبی بشه.
این روزها مشغول درست کردن یک پل چوبی روی رودخونه هستن تا همه اهالی بتونن با خیال راحت از روی پل چوبی برن اون طرف رودخونه و برگردن. بره پشمالی پرنده ها رو خیلی دوس داره و همیشه بهشون دونه میده.
یک روز صبح حرکت میکنه و برای ساختن پل چوبی میره که به جناب ببر نجار کمک کنه، اما توی راه میبینه لونه قناری جون رو باد شکسته و قناری جون خیلی ناراحته و نشسته غصه میخوره.
پشمالی میگه، قناری جون آواز بخون شاد باش نباید غصه بخوری. قناری میگه آخه سقف خونه من رو باد شکسته و اگه بارون بیاد خونه من پر از آب میشه و جوجه کوچولوهای من مریض میشن. پشمالی میگه من برات درستش می‌کنم پس غصه نخور.
 قناری میگه، آخه تو که هنوز استاد نشدی. پشمالی میگه، درسته ولی من خیلی کارها رو یاد گرفتم و بلدم چیکار کنم، چون همیشه حرف استاد رو گوش می‌کنم و هر دستوری که استاد بگه انجام میدم و خوب یاد می‌گیرم. قناری خیلی خوشحال میشه و میگه، پشمالی مهربون اگه سقف خونه من رو درست کنی ممنونت میشم. پشمالی جعبه ابزارش رو آماده میکنه و سقف خونه قناری جون رو درست میکنه و قناری رو خیلی خوشحال می‌کنه. قناری میگه پشمالی جون حالا که این همه مهربون هستی و سقف خونه من رو درست کردی بگو چیکار کنم برات که زحمت تو رو جبران کنم؟
پشمالی میگه، من برای خوشحال کردن تو این کار رو انجام دادم ولی حالا که دوست داری من رو خوشحال کنی با من بیا تا بهت بگم چیکار کن. قناری میگه کجا بیام باهات و چه کاری انجام بدم؟ پشمالی میگه، جناب ببرِ نجار دوست داره وقتی نجاری میکنه پرنده‌های خوش صدایی مثل تو براش آواز بخونن و صدای پرنده های خوش صدا رو که میشنوه دیگه خسته نمیشه.
قناری میگه، پشمالی جون تو چه قلب مهربونی داری، آخه به من کمک کردی و به جای اینکه بخوای خودت رو خوشحال کنم داری میگی باید جناب ببرِ نجار رو خوشحال کنم و معلومه که تو دوستای خوبت رو خیلی دوست داری و حاضری براشون کارهای خوب انجام بدی.
پشمالی میگه، جناب ببرِ نجار به گردن ما حق داره و به همه اهالی جنگل کمک کرده و خیلی زحمت میکشه. ما هم وظیفه داریم خوشحالش کنیم.
قناری و پشمالی رفتن پیش جناب ببرِ نجار و وقتی قناری جون ماجرای درست شدن خونه خودش رو تعریف کرد، جناب ببرِ نجار خیلی  خوشحال شد و گفت من به پشمالی افتخار می‌کنم. قناری گفت، جناب ببرِ نجار، شما کار کنید تا من براتون آواز بخونم. جناب ببرِ نجار و پشمالی شروع کردن به درست کردن پل چوبی و قناری جون هم آواز میخوند؛ تا این که کار تمام شد و پل چوبی ساخته شد. اهالی جنگل که صدای آواز قناری رو شنیده بودن خودشون رو به رودخونه رسوندن و متوجه شدن که پل چوبی آماده شده و از اینکه جناب ببرِ نجار و پشمالی این کار خیلی مهم رو انجام دادن خیلی خوشحال شدن و یکی یکی میرفتن جلو و از استاد نجار و شاگردش تشکر میکردن و در آخر قناری جون به اهالی گفت، اگه میخواهید جناب ببر و پشمالی رو خوشحال کنید هر کسی باید کاری انجام بده.
اهالی گفتن چیکار کنیم؟ چطوری استاد نجار و پشمالی رو خوشحال کنیم؟ قناری گفت ما باید از پل چوبی مواظبت کنیم و نزاریم آسیب ببینه و باید پل رو رنگ‌آمیزی کنیم تا هم قشنگ بشه و هم باد و بارون خرابش نکنه. اهالی از این پیشتهاد خوششون اومد و هر کسی هر چی رنگ توی خونه خودش داشت آورد و شروع به نقاشی و رنگ آمیزیِ پل کردن.
 وقتی که کار رنگ‌آمیزی تمام شد همه اهالی متوجه شدن که چقدر پل جنگلشون قشنگ و تمیز هست و از اون به بعد اهالی فهمیدن که همیشه باید از چیزای قشنگ جنگل و وسایل شخصی و از جایی که توش زندگی میکنن مواظبت کنن و همیشه تمیز باشن و مثل پشمالی به همدیگه محبت کنن و مثل قناری فکرهای خوب داشته باشن.
جناب ببرِ نجار هم وقتی که دید همه اهالی جنگل وظیفه شناس هستن و قدر چیزای خوب رو‌ میدونن به اهالی قول داد که برای همه بچه‌های کوچولو، یک شهربازی چوبی و قشنگ درست کنه که بتونن بازی کنن و کنار هم خوشحال باشن و یک جعبه نجاری هم به پشمالی هدیه داد تا بتونه به اهالی جنگل بیشتر و بهتر کمک کنه و به پشمالی گفت تو دیگه یک استاد هستی چون که همه چی رو بهت یاد دادم و دیگه میتونی نجاری کنی. پشمالی و همه اهالی جنگل خیلی خوشحال شدن که حالا جنگلشون دو تا نجار داره. پشمالی دیگه استاد شده و اهالی جنگل بهش افتخار میکنن و خیلی دوستش دارن.
پشمالی به جناب ببرِ نجار گفت من هم توی درست کردن شهربازی کمکت می‌کنم و همیشه کنار هم کار می‌کنیم و هر کسی از اهالی کاری داشته باشه به جای تو میرم انجام میدم تا همه کارها انجام بشه و کمتر خسته بشی. جناب ببرِ نجار خیلی خوشحال شد و همه برای استراحت به کلبه هاشون رفتن تا سر فرصت بیان و شهر بازی رو هم درست کنن.