مجازستان
شب کنکور همین وقتا داشتم فیزیک رو مرور میکردم که بابام بنا کرد به دعوا کردنم، میگفت تو هیچی نمیشی و سرم بلند بلند داد می کشید، از ترسش رفتم تو آشپزخونه خوابیدم،ساعت ۴صبح مامانم بنده خدا حواسش نبود و ناخواسته بیدارم کرد، سر جلسه از بیخوابی سردرد داشتم ولی گفتم یا امروز یا هیچ وقت.و الان پزشکم.(The Big Boss)
===============
فرزندانم رو با هزار سفارشو نصیحت و مواظب باشید و همدیگه رو تنها نذارید و ترس و لرز فرستادم فروشگاه نزدیک خونه. پنج دقیقه بعد بزرگه اومد که این کارت موجودی نداره گفتم پس داداشت کو؟ فرمودند:گرو گذاشتمش تو مغازه.(دراز)
=============
ما آدم های حیرانی هستیم. برای ما همه چیز درد است. تولد درد است. بزرگ شدن درد است. خواستن درد است. نخواستن درد است. داشتن و نداشتن و دیدن و ندیدن آدم ها هم درد است.(مینالیزا)
=============
بابام یهو وسط صحبتمون گفت سال 67 تو تبریز گواترشو دکتر پزشکیان عمل کرده. هیچی دیگه خواستم بگم ما با هسته ی سخت قدرت در ارتباطیم. کاری بود در خدمتیم.(حمید)