بررسی دفتر شعر «شب نام دیگر زنان عزادار است» از الینا نریمان
در سرم ارتشی مسلح رژه میروند
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)این مجموعه اشعار، دربردارنده ۳۴شعر سپید است. در این سلک اشعار، ما با رویکردی مواجهه میشویم که شاعر معتقد است که انسان موجودی است زاییده موقعیت جغرافیایی و اجتماعی. روایتگر در این سرودهها شخصی است معترض و شورشگر و عصبانی.
او دوست دارد که وضعیت نابسامان و دلهرهآور جامعه را به مخاطب نشان بدهد. شاعر با جهان پیرامون سر ستیز دارد اما اتوپیای خود را به خواننده نشان نمیدهد. زبان شعر هم ستیزجویانه و عصیان گرایانه است. نریمان در شعر انديشه مندانه خود هم معترض است. شاعر مثل دکارت به همه چیز شک میکند و مثل کامو میگوید من شورشی ام پس هستم. شاعر مثل شاعران کهن سرا نمیخواهد خود را دسته بسته تقدیر و وضعیت موجود نشان دهد، او خرد را به جای خدا مینشاند و میخواهد چرخ بر هم زند اگر غیر مرادش گردد: «تاریکی را رنده میکنم/ میگذارم در دهان شب و مسمومیت و مسئولیت این خود خوری را به گردن نه /به دست میگیرم.» راوی مثل پرندهای است که در این شب تاریک به شیشه میخورد و امید بازگشتی ندارد. او خط خورده روزهای رفته است: «پرسیده ام بارها از خودم /چشمم چگونه از تو برداشته میشود/ چون پای روی مین که در هر حالت منجر به نابودی ست .../همین حالا صدای بمبی در کشور همسایه بی خوابمان کرده/ و عروسک ها پرت میشوند جای توپ در حیاط خانه/ من چگونه عاشقانه بنویسم ...»
به ترکيب ها و تعابیر زیری نگاه کنید، در اکثریت قریب به اتفاق این اشعار، صدای انفجار و خمپاره را میشنوید و سخنگو پریشان حال و درمانده و غمگین است: «صدای خمپاره/ تلویزیون دارد آتش میگیرد/ گلولهای به سمتم شلیک میشود/ شلاق باد میان شاخهها/صدای شیون/ من زنی از قبیله هزار خطم/ صدای متلاشی شدن زخم/بوی تلخ خون و گریه/ هزار بمب معلق و گلویم پر از پرندگانی ست که پرواز را فراموش کردهاند/فریاد بوم که بمب نیست پرتاب جان است از ارتفاع/ گر گرفت گرگ از پیراهنت/ و سیاهچاله دهان باز میکرد و نور بر میگشت در پیراهنم ...»
چینش این کلمات، برای نشان دادن اعتراضات و انديشه های شاعر به تقریب مناسب است. تجربه ای که نریمان در این دفتر منعکس میکند حاکی از تنهایی و شکست و نومیدی و ویرانی است. وضعیت اجتماعی در این اشعار بسیار سخت جانفرسا و خفقان انگیز است و این گونه نگره به وضعیت موجود از نگاه این نگارنده، تا حدودی رمانتيک اجتماعی جدید و آرمان خواهانه است. شاعر نسبت به هرچیز سوءظن دارد. چرخ تاریخ و جهان و این زندگی مرگبار، بیهوده و بی هدف میچرخد و استخوانهای مردم را له و لورده میکند و دیگر نمیتوان دست به کاری زد که غصه سرآید و رستگاری محقق شود: «تبر بغض آن ابری ست که باران اگر شود/ سیل خانه را با خود خواهد برد.» سیل حوادث به سرعت راوی را از مرکز به پیرامون آن پرتاب کرده است. راوی گیج و حیران است. رویداد ها به گونهای به توصیف درمیآیند که گویی در خواب و کابوسی وحشتناک اتفاق افتاده است. در اینجا آشوب هم از بیرون حکایت میشود و هم از درون. تصاویر هم گاه بریده بریده و آشفته و رنجبار مثل خود آن خواب و خیال هاست که انسان هنوزاهنوز در آن غوطهور است: «معشوقه ام میگوید نگران نباش /اما مگر میشود نگرانم نشد/ که در سرم ارتشی مسلح رژه میروند/ گرچه فرمانده هنوز یونیفورمش را نپوشیده/ تا انگشتش را سمت دنیا بگیرد و فرمان آتش بدهد /چگونه نگران نباشم که با فشار یک دکمه پوست همسایه تاول میزند /من نمیروم سر کار /خودتان میدانید و خونی که سر ماه به حسابتان ریخته میشود.» شاعر خواننده را وارد بازی میکند و مخاطب به ناگهان احساس میکند درون دايره بازی قرار گرفته است، اما دایره مسدود است، همه جا بن بست است و دیوارها در برابر تو قد کشیدهاند. شاعر در دریایی از مدرنیسم است، او دارد دست و پا میزند و به هر حشیشی متوسل میشود. او نگاه جديدی به این جهان خراب و خذلان دارد و خواننده الیت درمییابد که شاعر با زبان دگری مفاهیم و روابط نوینی را به روی صحنه به نمایش میگذارد و در کنه این سطرها، تعابیر تازهای دیده میشود که از درون وضعیت عصر جدید گرفته شده است.