لویی آراگون
ترجمه؛ علی احسانی زاده [از روی متن فرانسه]درست در میانهی غمناکمان بود
و او تمام روز را مقابل آیینه اش نشسته بود
موهای طلایی اش را شانه میزد
چنانکه دستان آرام او آتشی را فرو نشانند.
در میانهی روزهای غمناکمان بود
و او تمام روز را مقابل آیینه اش نشسته بود
و موهای بلند طلایی اش را شانه میزد
و او به ملال پنجه بر چنگ میزد
تمام روز را مقابل آیینه اش نشسته بود
موهای طلایی اش را شانه میزد
انگار به دلخواه خویش خاطرهای را میکشت
تمام طول روز وقتی مقابل آیینه اش نشسته بود
گلهای پژمرده آتش را جانی دوباره میبخشید
بی هیچ سخنی، انگار که هیچکس کنارش نبود
به دلخواه خویش خاطرهای را میکشت
در میانهی روزهای غمناکمان بود
و آیینه اش انعکاس جهان بود
شانه اش، میانهی موهایش را از هم باز مینمود
و گوشهی خاطرهی مرا روشن میکرد
در میانهی روزهای غمناکمان ...
همچون پنجشنبه که در میانهی روزهای هفته است
و آنجا مقابل آیینه اش نشسته بود
و مرگی دور را در آینهاش میدید
یکی پس از دیگری بازیگران اندوهمان
بهترین بازیگران این جهان نفرینی،
و تو نام تمامی شان را میدانی بی آنکه من بگویم!
آن گونه که تو معنای شعلههای شامگاه طولانی را میدانی
مقابل آیینه اش نشسته بود
و در سکوت ِ شانه چیزی نبود جز انعکاس شعلهای!