از آرمان‌گرایی تا واقع‌گرایی
مجید صیادنورد (دکترای اندیشه سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2451
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


درخت پیر و فرشته روی زمین

جواد مربوطی(میکائیل) نویسنده

یک درخت پیر توی دشت زندگی میکنه و از همه درخت‌ها بزرگتره و میتونه راه بره. مثل درخت‌های دیگه نیست که همیشه یکجا وایسادن. آخه این درخت از باغ آسمون افتاده پایین و توی باغ آسمون باغبون بوده و درخت‌های زیادی رو توی باغ آسمون میکاشته و حالا سال‌هاست که اومده روی زمین،کار هم میکنه و بره‌های زیادی داره و اونا رو هر صبح برای گردش میبره به دشت و صحرا تا هم گردش کنن و هم علف تازه بخورن.
یک هاپو هم توی مزرعه داره که نگهبان بره هاست. این هاپو که سگ گله هست خیلی قویه و این هاپو میتونه کارای عجیب و غریب انجام بده، مثلا میتونه مثل بره بشه و هروقت که درخت پیر بهش بگه میتونه خودش رو غیب کنه تا کسی نتونه اونو ببینه، چون بعضی وقت‌ها برای اینکه بفهمه گرگ‌های بدجنس چیکار میکنن و چی میگن و چه نقشه ای توی سرشون هست باید خودش رو غیب کنه و بره بین اونا تا حرفاشون رو گوش کنه و بیاد به درخت پیر بگه تا با یک نقشه خوب گرگ‌ها رو شکست بدن و نزارن کارهای بد بکنن. درخت پیر قصه ما پدربزرگ همه درخت هاست، خیلی مهربونه و هر جا میره گل و گیاه و درخت میکاره همه جا رو قشنگ میکنه.
با پرنده ها و حیوونا هم خیلی دوسته به همشون غذا میده، هر جا هم که کثیف شده باشه با جارو تمیزش میکنه و آشغال ها رو میریزه توی سطل زباله برای مزرعه خودش و دوستاش با یک کوزه خیلی بزرگ از رودخونه آب میاره.
همه بره هاش هم خیلی قشنگن و همیشه با بع بع کردن آوازهای قشنگ قشنگ میخونن و وقتی میرن به دشت و صحرا صدای قشنگ بره ها و آهنگ قشنگ زنگوله های بره‌ها رو میشه شنید.
درخت پیر همیشه به همه میگه باید همیشه تمیز باشید، دستهاتون رو خوب بشورید و نزارید لباسهاتون کثیف بشه و میگه خونه رو نباید کثیف کرد و همیشه باید مرتب و منظم باشید.همه هم دوستش دارن و به حرفاش گوش میکنن چون از همه بزرگتره و خیلی عاقله همه چی سرش میشه و خیلی کارها رو بلده انجام بده خیلی هم قوی و بزرگه.
درخت پیر نگهبانه زمینه و اگر درخت پیر نباشه کسی نمیتونه این همه کار انجام بده. یک روز صبح مثل همیشه بره ها رو از خواب بیدار میکنه تا برای ورزش و پیاده روی و خوردن علف‌های تازه همه بره ها رو ببره به دشت و صحرا. هاپو هم همیشه باهاشون میره تا مواظب بره ها باشه و اگه گرگ‌های بدجنس بخوان بیان و بره ها رو بدزدن هاپو باهاشون بجنگه و فراریشون بده. اما وقتی به رودخونه میرسن میبینن که آب رودخونه کثیف شده و همه پرنده ها و حیوونا هم ناراحت هستن و کنار رودخونه جمع شدن و تشنه هستن اما آب نمیخورن چون آب رودخونه آلوده و کثیف شده و اگه کسی آب کثیف رودخونه رو بخوره مریض میشه. درخت پیر به همه میگه ناراحت نباشید من و هاپو به همراه بره ها میریم بالای رودخونه تا بفهمیم چرا آب رودخونه کثیف شده.درخت پیر و هاپو به همراه همه بره ها راه میفتن میرن بالای رودخونه. به اولین جایی که میرسن میبینن که چند تا سنجاب دارن آشغال های توی لونه خودشون رو میریزن توی رودخونه!درخت پیر ازشون میپرسه آخه چرا دارید آشغال های داخل لونه رو میریزین توی آب؟! مگه نمیدونید که این کار باعث میشه آب کثیف بشه. سنجاب ها میگن خودت به گرگ‌ها گفتی باید آشغال ها رو بریزیم توی رودخونه تا آشغالها رو آب ببره.
درخت پیر خیلی ناراحت شد و گفت گرگ ها دروغ گفتن و من اصلا این حرفای بد رو نمیزنم و اجازه نمیدم کسی آب رودخونه رو کثیف کنه.سنجاب ها فهمیدن که گرگ‌های بدجنس دروغ گفتن و به خاطر این اشتباه از همه معذرت خواهی کردن و قول دادن از حالا به بعد آشغال ها رو بریزن توی سطل زیاله.
درخت پیر و هاپو و بره ها به راهشون ادامه دادن تا رسیدن به یک دهکده کوچیک و دیدن که همه اهالی اون دهکده کوچیک لباسهاشون رو توی رودخونه میشورن.درخت پیر ازشون سوال کرد که چرا دارید لباسهاتون رو توی رودخونه میشورید؟
حیوونای دهکده گفتن خودت به گرگ‌ها گفتی این کار رو بکنیم.درخت پیر گفت گرگ‌ها همه شما رو گول زدن و دروغ گفتن چون من هیچ وقت نمیگم آب رودخونه رو کثیف کنید.اهالی دهکده هم که فهمیدن گرگ‌ها دروغ گفتن قول دادن که دیگه توی رودخونه لباسهاشون رو نمیشورن و اگه گرگ‌ها اومدن یک درس خوب بهشون میدن که دیگه از این دروغها نگن.
درخت پیر به هاپو گفت خودت رو غیب کن و برو جای گرگ‌ها رو پیدا کن و ببین کجا قایم شدن.
هاپو هم خودش رو غیب کرد و با دماغش بو می‌کشید و دنبال گرگ‌ها به راه افتاد تا اینکه پیداشون کرد و رفت پیششون نشست و به حرفاشون گوش داد.گرگ‌ها میگفتن الان رودخونه کثیف شده و تا الان همه مریض شدن و حتی هاپوی زرنگ هم مریض شده و نمیتونه با ما بجنگه چون هاپوی مریض زور نداره، حتی درخت پیر هم تا الان باید مریض شده باشه چون آب رودخانه‌ای که کثیف باشه رو خوردن و میخندیدن و جشن گرفته بودن و میگفتن فردا حرکت می‌کنیم به طرف مزرعه و همه بره ها رو می‌دزدیم و میاریم باهاشون کباب درست می‌کنیم.
هاپو هم همه چی رو فهمید و سریع برگشت توی دهکده و نقشه گرگ‌ها رو برای درخت پیر و همه اهالی دهکده تعریف کرد.درخت پیر به همه گفت مدتیه این گرگ‌ها خیلی پر رو شدن و کارشون به جایی رسیده که دارن سلامتی همه رو به خطر میندازن پس دیگه موقعش شده که فرشته روی زمین رو صدا کنم تا بیاد و حسابی به خدمتشون برسه.
درخت پیر با یک شیپور بزرگ یک آهنگ بلندی زد تا صداش به فرشته روی زمین برسه.فرشته روی زمین یک فرشته بزرگ و قوی بود که آسمون آبی بهش گفته باید بری روی زمین و بشی فرشته روی زمین و از همه اهالی و حیوونای مهربون مواظبت کنی و هر کاری که درخت پیر ازت خواست انجام بدی.
خلاصه فرشته روی زمین تا صدای شیپور درخت پیر رو می شنوه پرواز میکنه و خودش رو به درخت پیر میرسونه و ماجرا رو میفهمه و از کار بدی که گرگ‌ها کردن خیلی عصبانی میشه و یک نقشه خوب میکشه و میگه همه به مزرعه برید و خودتون رو به مریضی بزنید تا گرگ‌ها بیان و وقتی اومدن به دام من میفتن و من میدونم باهاشون چیکار کنم.
خلاصه همه خودشون رو به مریضی میزنن و الکی شروع میکنن به سرفه کردن و عطسه کردن و دراز کشیده بودن روی زمین تا گرگ‌ها فکر کنن جون ندارن که با گرگ‌ها بجنگن و هاپو هم خودش رو مثل بره ها کرده بود،گرگ‌ها هم گول خوردن و حمله کردن به مزرعه و وقتی همشون رفتن داخل همه اهالی و حیوونا و درخت پیر و هاپوی زرنگ و فرشته روی زمین اونا رو گرفتن و انداختن توی قفس و فرشته روی زمین هم همشون رو با خودش به آسمون برد و از اون به بعد رودخونه تمیز شد و همه حیوونا و اهالی هم آشغالها رو روی زمین یا توی رودخونه نریختن و همه جا تمیز بود.