با شاعران امروز
علیرضا قاسمیان خمسهاینجا نخستین ملاقات است
برابرم نشستهای و زمان مشغول در جایی دیگر
توده ابری بارانزا
که ثانیهها را بر آدمهای برج میریزد
برابرت نشستهام و تو سالِک در زمانی دیگر
شاید موسمِ سبزیِ محضِ برگی که اکنون
مچاله بر آب پلک بسته است
اینجا نخستین ملاقات است
خبرِ جنگ با دمنوشِ تو صلح میکند
ماجرای سقوط را از مَجرایِ نِی مینوشم
تا از پاییز تنها رنگها بمانند برای تو
روزها میخرامند و میگذرند
شبها میخراشند و میگذرند
رنگِ موی تو عوض میشود
استخر موج برمیدارد
صخرهای را میتراشد
حل میشوم در آب
گم میشوم در صدای تو و باران
میپرسم: باران برای بردنِ تو آمده؟
میگویی: شاعر نباش!
میگویم: باران برای بردن تو آمده که سیگارت را خاموش نمیکند
میگویی: آه از دست تو ...
دستِ من آه میکشد
اینجا نخستین ملاقات است
کافه در کماست
باران در اغما
من واژههایم را چون کبریتهایی هدر میدهم
سکوتی را که تو آغاز کردی
من ادامه دادم
و حال این سکوت نه سکوتِ توست
نه سکوتِ من
بغلت میکنم که ترس میزبانی تازه بیابد
تو بغل میشوی
بغل نمیکنی
عسل نمیکنی این همه کلنجار را
و اجازه میدهی که آبیِ پیچنده به دور میز، بخزد، بالا بیاید،
چشمها و دستهایت را احاطه کند
رنگ میگیری: آبیِ منظرههای دور
اینجا نخستین ملاقات است هنوز
و من اشک میریزم که باران بماند، آدمها بمانند
تقلا میکنم با دستانی سرد
که سرد نشود هوا
همانگونه نور یک طرف صورتت را بیاراید
همانطور موسیقی زَروَرقی شود بر پُک زدنهایت
من نخستین ملاقات را با خود به خانه بردم
به خواب
من نخستین ملاقات را آنقدر ادامه دادم که تو از صندلیات بلند شدی
من با نخستین ملاقات
تنها ماندهام ...