از آرمان‌گرایی تا واقع‌گرایی
مجید صیادنورد (دکترای اندیشه سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2451
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


تب”همستر” زیر آوار گرانی!

دکتر امید مافی (روزنامه‌نگار)

ضربه بزن.تا می‌توانی ضربه بزن و همستر را و خودت را خسته کن. آنقدر خسته که سکه‌های کشف نشده سر از جیب مبارکت درآورند.آنوقت بادی در غبغب بینداز، لختی روی ابرها قدم بزن و همای سعادت را روی شانه ات بنشانی.
 بهت آور است. کوچ میلیونی به تلگرام برای زدن به شکم همستری که آنقدر لوندی و اغواگری می‌کند که خرد و کلان سونامی یورش گازانبری به تلگرام را کلید زده و کاربران جستجوگر در تاکسی و اتوبوس و خانه و خیابان و پشت میز کار! ثانیه‌‌‌ای انگشت خود را از صفحات کوچک گوشی هایشان بر نمی‌دارند! این شمایل جامعه خسته‌‌‌ای است که زیر تازیانه گرانی، تورم و بی پولی،همستر از ره رسیده‌‌‌ای را فرشته نجات خود تلقی کرده و با شعار« ضربه بزن، درآمد کسب کن» آنی از فضای فضاحت بار تلگرام دور نمی‌شود. قصه از جایی شروع شد که تجربه موفق «نات کویین» همستر کامبت را در قاب چشم‌ها نشاند و جماعتی آرزوی پولدار شدن خود را به ناف همستر بیقرار متصل کردند.
اینکه سناریو تا چه اندازه درراستای بازگشت برند تلگرام به میانه میدان و چه رابطه‌‌‌ای با جذب انبوه کاربر توسط این شبکه اجتماعی دارد، سوالی است که از حالا می‌توان پاسخ آن را داد!! ورای این بحث ها، این روزها دیوار تنهایی آدم‌‌هایی را به نظاره نشسته ایم که هر یک به گوشه‌‌‌ای خزیده و با همستر خود به بستن کوله بار خویش و سفر به سیاره خوشبختی ابدی می‌اندیشند. انگار این آخرین فرصت برای رهایی از بی پولی و شوربختی است که جماعتی به این لعبت پناه آورده اند، تا سکوت زیر سقف خانه‌ها بیداد کند و فرزندان و والدین تا پاسی از شب جیک هم نزنند و سراغ یکدیگر را نگیرند! حالا تنهایی در کانون خانواده‌ها فربه تر شده و تب چهل درجه «همستر کامبت» کاری کرده جماعتی خوش خیال زیر آوار گرانی ها، سرگذشت غم انگیز خود را زیر گوش حیوان بازیگوشی تعریف کنند که قرار است از هیچ، همه چیز بسازد و کابوس‌های جمعیتی سرخورده را بایگانی و مختومه کند. از کجا به کجا رسیدیم؟
ما که به فتح اتوپیای خویش می‌اندیشیدیم چه تلخ سر از ترکستان درآوردیم و ندیم همستر شدیم تا شاید تن هایمان از رعشه نومیدی به لرزه درنیاید و از تنگنای تاریک روزمرگی خلاص شویم.بله این بود آرمانشهر جماعتی که غرورش زیر پا له شد و آرزوهایش خاکستر... راستی به کجا می‌رویم وقتی راه هایمان به باتلاق ختم شده و خواب هایمان به احتراق. ما چه ساده بودیم که فکر می‌کردیم در سرزمین گل و بلبل، آب و برق و گازمان مجانی خواهد بود و پای سفره نفت به دست و دلبازترین موجودات دنیا بدل خواهیم شد.بفرمایید چه شد که از زمین به زیر زمین رسیدیم و به نمادهای استیصال بدل شدیم. چه شد راستی حضرات!؟