نگاهی به مجموعه شعر «شرار در بهشت» از لادن اسکندری
انگار شهرزادم و شهر هزار رنگ
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)لادن اسکندری، پیش از دفتر شعر «شرار در بهشت» دو دفتر شعر «زندگی رنگ است» و «خسته یعنی صفر» و کتاب داستان «کافی شاپ» را بر بساط نشر نشانده است. شاعر در اغلب قالبهای شعری (مثنوی، غزل، قطعه و سپید نيمايی) طبع آزمایی کرده است ولی قالب اختصاصی سرودهای او، مثنوی است. شعرهای موضوعی شاعر، عمدتا تم تغزلی دارد و پیداست که نیرومندترین مشغله و وسوسه اش، عشق و اضطراب شخصی و اجتماعی است. همه چیز در این دفتر شعر، بر محوریت «من» او چرخ میخورد و این من گرایی شاعر اگرچه روی چرخه رمانتیکی می گردد، رنج و شادی او گاهی با مسائل اجتماعی در هم آغشته میشود:«اینجا زمین ماست که آوار میشود/گل را نگاه کن به زمین خار میشود/بس اشکها که در سبد آشیانه ریخت/آتش به آب بود و به برگ جوانه ریخت /حیف از محبتی که گل این جا به خاک کرد/حیف از لطافتی که نجابت هلاک کرد ...» تعبیرها و صورخیالین شاعر در توصیف حالات و چشم اندازها دیده میشود و هم تجسم حرکت و صحنه و صداست: «بالاتر از نگاه تو پرواز میکنم/مهر اثیری لب خود باز میکنم/انگار شهرزادم و شهر هزار رنگ /تصویر میشود همه در سحر تار چنگ/ساغر چنین که سرخ ز شهد شراب توست/سرمست تر ز ساقی مینو «خراب» توست.../هر آنچه را که رنج بنامند در زمین/خوش بر سعادتی که نصیبم شده، همین!»
شاعران که صحنه را برای شعر آراسته میکند با ایجاز مشعشع و درخوری به خوبی از عهده کار برمیآید. لادن اسکندری با آوردن ترکيب های زیبای کهن و نوین که نمایانگر بینش و نگاه و جهانبینی اوست، دردهای ژرف شخصی خود و مردم را ترسیم میکند:«مهر اثیری لب، سحر تار چنگ، شهبال خاطرات، چمن حادثه، دریای عشق، شعلههای درد، تار صد رنگ زبان، خزان زندگی، ستون خاطرههای تب، شیشه سست نگاه، سرمه شوق، زهر بی زبانی، نیمه راه جنون، دادگاه سکون، لب پرتگاه این ایمان، زخم زاییده انديشه تاخیر، تپش ثانیه ها، کوچههای تنگ سرد بی صدا و...»
شاعر میتوانست دو سر ترکيب را از کنار هم بگذراند تا به شعر، حرکت بیشتری دهد، مثلا میشود گفت:«بی صدا، تنگ و سرد، کوچه از من میگذرد.» گاهی شاعر میتواند با یک حرکت ساده، شعر را مدرنتر کند. مضمون سرودههای لادن اسکندری، همرا با گله و شکایت از معشوقه و روزگار و وحشت از تنهایی و مرگینگی است. این نوع و نمونه شعر بعد از سال ۳۲ امواجی از جریان پرفشار و عظیمی شد که بعدها با جریان واقعی و غیر واقعی شعر امروز به حرکت در آمد. لادن اسکندری از برزخ سنت تغزل و اوصاف شخصی بیرون نمیآید، چون وزن و آهنگ در طبع و ذهنش به توقیع مؤکد شده است. شاعر را نمیتوان ملزم به شعر سیاسی و اجتماعی کرد و نباید بر این ادعا پای فشرد که وصف طبیعت و حتا عشق شخصی را باید از کانون شعر بیرون کرد. یکی از ویژگیهای اشعار لادن اسکندری، آن است که در آن رنگها، رویدادها و طرح ها به هم پیوند میخورند و وسیله تصویر عرضه میشود: «پرنده، اشک، نوا، شور و شوق عشق کجاست؟/ پرند دلکش آذین عشق و وفق کجاست؟.../پرنده، رنج نشستن به کنج افزون است/اگرچه پر زدن اینجا، نهایتش خون است .../زمین سوخته از درد خار، دارد ننگ /به تار خاطره شاید که باز آید رنگ.»شعر با پرسش آهنگ استارت میخورد و فضایی به تقریب نمادین ارائه گشته است. صحنه اول،»پرنده» نماد عاشقی جانباز و در شور و شوق عشق است، او میخواهد به «مهر» خورشید درخشان پرواز کند ولی «مهر» و خورشید پروبال او را میسوزاند و «پر زدنش، اینجا، در نهایتش خون است و «زمین سوخته از درد خار، دارد ننگ.»
شاعر میکوشد که «به تار خاطره« رنگ عشق و نام پرنده را دوباره زنده کند. در اینجا حالت زندگان در بستر زمان به جهانی پوچ و تهی پرتاب شدهاند و در موقعیت رنجباری به سر میبرند که همهی اشيا و چیزها و حوادث در نزد آنها معنای واقعی خود را از دست دادهاند و فقط نمایانگر سر به نیست شدن و تیرگی درون شورمندانی میشود که در پی آن اند که نظم گونه ای بر جهان حکمفرما شود و نیست و فقط نمایشگر تکرار سرسام و وحشت زندگی هستند. بنابراین آنها در پوچی میغلتند و به مغاک نیستی و فراموشی فرو میروند و به شادی نمیرسند: «دیوانه شاخههای تن بید در هراس/شاهین افتخار غرور تو در فراز/ این روز آخر است، اگر شام پس کجاست؟/زیبا فرشته ای که شود دادرس کجاست؟/امشب هوای خانه پر از خواب میشود/ اشک ستاره در نگهت آب میشود ...» شب است و راوی در اشک غوطه ور شده است و دادرسی ندارد. او به عشق و معشوق پناهنده میشود تا این شب هول را تاب بیاورد:«تا گريه سپيده تو اینجا نشسته ای/چشم مرا به صورت مهتاب بستهای/ میدانم این هوا، نه هوای جدایی است/امشب کنار تو، شب خوب رهایی است.» پیرنگ بخشی از سرودههای لادن اسکندری عشقی عرفانی است:«در هوای نور حق پر میزنم/با تو تا پر میزند جان و دلم.» شاعر معشوق زمینی را به معشوق الهی پیوند میزند. شعر اسکندری مانند تصویری از واقعیت در آیینه احساس و انديشه انعکاس مییابد و گاهی بسیار نیرومند درونمايه، وزن و تعابير هماهنگ میشوند. توصیفها غالبا حکایتگر تجربیات زیستمانی شاعر است: «تویی که بوی یکرنگی ز دست ات بال میگیرد/گل بی رنگ گلدان از نگاهت حال میگیرد/شفای ساده احساس در لبخند می ریزی/سخن میگویی و از غنچه گل، قند می ریزی...»
*زبان شعر « شرار در بهشت «*
هر زبانی، شاخصه های شکلی، احساسی، موضوعی و تاریخی خاص خود را دارد. شاعر امروز باید تشبيه های کلیشهای «کمند گیسو، ماه چهره، نرگس چشم، لعل لب، سرو قامت، خنجر ابرو و...» را کنار بگذارد و باید رابطه دیگری میان اشيا و اشخاص کشف کند که هم مدرن باشد و هم زیبا و هم دارای خط و ربط و هادی نیرومندی باشد و هم در واقعیت موجود مصداق داشته باشد و هم مخاطب بتواند رابطه میان دو شئی کشف شده را ادراک کند و احساس کند.به مثل، فروغ فرخزاد میگوید:«زندگی شاید افروختن سیگاری باشد/در فاصله رخوتناک دو همآغوشی.»این تصویر درخشان و زیبا در شعر کهن سابقه ندارد و موجود نبوده است و شاعر توانسته، کاشف فروتن پرشکوه باشد.لادن اسکندری در شعر نيمايی «لذت سکوت» میگوید:«زیر رگبار بوسه ايستاده ام/با نگاهی سپید و سرگردان/ از درون باز میشوم انگار/تکه تکه چون تکههای شهاب/سست و سرد ايستاده روی سراب/پشت آسمان لگو چه چیزی هست؟/آه، بیش تر مرا زهم بشکاف...» فروغ فرخزاد، این شعر را تجربه کرده است که:«وجودم از انبساط عشق ترک میخورد...» تصویرهای اسکندری معمولا ملموس است، او میتواند این حال و صحنه و تصویر را در شعرهای دیگر بهتر ترسیم کند و سیکلی دگر در شعر ایجاد کند. در خلال تصویرهای خیالین شاعر میتواند سرایندهای را دید که چون درختی گشن ریشه در خاک دارد و شاخه های جوانش را به سوی نور پرواز میدهد.