مجازستان
دنبال جا پارک میگشتم و طی یک فعل و انفعالاتی تو فاصله یک دقیقه دو بار با یه آقای تیگو سوار رو در رو شدیم (هردوبار ایشون داشت خلاف میومد). بار دوم که همو دیدیم خندیدیم به هم. بوق زدیم برای هم. دیدیم کافی نیست، به جون مادرم صدای آهنگشو زیاد کرد از پنجره خم شدیم بیرون رقصیدیم. (Mateo)
===
متاسفانه در زندگیم هرگز وقت استراحت روانی رو نداشتم، حالا این یه امتحان رو بدم، این یه کنکور، این یه هفته کار، این یه روز اضافه کاری، این یه آدم آشغال رو تحمل کنم و و و. (سرهنگ خالد)
====
اینکه یکی باشه بفهمه! یکی که وقتی به یه خطی از کتاب میرسی بتونی بی مقدمه بهش زنگ بزنی براش بخونی و راجع بهش باهاش حرف بزنی!حتی به غلط!حتی کوتاه، حتی مسخره! (آن)
=====
یکی از آشناها که رییس یه قسمت بیمارستانه میگفت یه بار یه بخش آتش گرفته. چند روز بعد جلسه ستاد بحران بیمارستان برای بررسی و پیشگیری حوادث مشابه تشکیل شده. خروجی جلسه چی بوده؟ قربانی کردن گوسفند برای دفع بلا. (Réza)