با شاعران امروز
کامیار خزاعیبه صدای شمع روشن
در تردید تاریکی ایوان
تو را میشنوم...
به برودتِ تنهای درختی
که از جُفتش جدا مانده!
گرمم میکنی...
محو ِ ستاره های دور وُ
سایه های نزدیک
آلوده وهم
آرامم...آب مینوشم...شُکر.
(بهاوادگیتا)
۲.نشسته ام
رو به روبرو...
پُشت ِ پُک های پیاپی پیر میشوم
۳. با تُرمزی نابهنگام سوار شد
با یک شرط؛
به مرز که رسیدیم باید پیاده میشدم.
۱. خداحافظ
این را گفت و برای همیشه ماند!