شوخی با نابغهها
جهانگیر ایزدپناه (فعال اجتماعی)فکر نکنید که اندیشمندان و نوابغ عالم در همه عرصهها زبروزرنگ و تیزهوش بودهاند. واقعیت این است که در زندگی شخصی و امور عادی بعضیهاشان دست وپا چلفتی، خل و چل و کارهایشان غیر عادی بوده که باعث خنده عوام و غیرعوام میشده است. چند نمونه راست یا دروغ را ذکر میکنیم:
1- ونسون ونگوگ، نقاش مشهور چنان دست و پا چلفتی بوده که خانواده مانده بودند این پسر را چه باید کرد که حداقل بتواند لقمهای نان بخورونمیری درآورد. به فکرشان رسید که او را برای تعلیمات کلیسایی بفرستند تا چند کلام در مورد اجنه و بهشت و جهنم یاد بگیرد و چهار تا حرف مفت تحویل خلقالله بدهد و زندگانیش بچرخد. وی را به کلیسا فرستادند، آنجا هم چیزی نشد برگشت ور دل خانواده. گفتند زنش بدهیم، شاید زنش بتواند این دست و پا چلفتی را سروسامان بدهد. حالا کی به این ونگوک دست وپا چلفتی دختر میدهد؟ ناچار چارهای اندیشیدند چون معلوم بود که غریبه دخترش را به این ونسون دست و پا چلفتی بیچاره نمیدهد. رفتند سراغ دختر عمویش. عمو گفت دخترم را توی چاه بیندازم بهتر است تا به این ونسون دست و پا چلفتی بدهم. اما ونسون ول کن نبود، رفت در خانه عمو که خودش با دختر عمو صحبت کند شاید بتواند مخ دخترعمو را بزند، تحویلش نگرفتند و گفتند دختر خانه نیست. ونسون هم از ناراحتی یا جلب ترحم قسمتی از گوش خود را برید و شد ونسون گوش بریده. گل بود به سبزه هم آراسته شد.گذاشتنش توی یک نمایشگاه عکسی مشغول به کار شد، به جای تعریف و راهنمایی مراجعهکنندگان به آنها میگفت این عکسها مفت نمیارزند و ارزشی ندارند، همین صحبتها باعث شد از آنجا هم عذرش را بخواهند. خودش شروع به نقاشی کرد و با مشقت زندگی گذراند و بعد از مرگش به ارزش کارهایش پی بردند و شد ونسون ونگوک مشهور جهان.
2 – یکی دیگر از نوابغ، ادیسون بود؛ آزمایشگاهش آتش گرفت. مأموران به خانوادهاش اطلاع دادند گفتند پیرمرد خبردار نشود ممکن است سکته کند. با کمال تعجب دیدند در میان تماشاگران است و به جای آخ و دریغ میخندد و میگوید چه شعلههای قشنگی دارد این آتش، چه زیباست این شعله!! والله شما هم بودید میگفتید این پیرمرد اوراق مخش تاب داره و کلی میخندیدید. بچهها را دیگر نگو از خنده میترکیدند.فکر میکنم همین نابغه بود که گربه و چند توله گربه داشت، برای اینکه گربه و تولههایش هر وقت خواستند رفتوآمد کنند، نجاری را آورد که در اتاق سوراخی ایجاد کند، نجار این کار را انجام داد ولی این نابغه گفت برای توله گربهها سوراخ ایجاد نکردی؟ نجار با تعجب و خنده گفت خنگ خدا سوراخی که گربه از آن رد شود بچه گربهها هم از آن رفتوآمد میکنند، تو دیگه کی هستی؟
3– پوانکاره، نابغه ریاضی از نظر عملی و کاردستی چنان بیمهارت بود که دستگاههایی را که برحسب نظریاتش ساخته بودند نمیتوانست با آنها کار کند. همین آقا یک روز برای خرید رفته بود و به جای سبد خرید خودش، یک سبد پر از بطری خالی را برداشته و آورده بود. نمره رسم هندسی و ورزشش هم که نگو و نپرس در حد صفر بود. وقتی هم آماده شد که به سفر خارج برود به جای پیراهن، ملحفه تختش را برداشته بود. یکبار هم از وی تست هوش گرفتند؛ نتیجه این بود که حداکثر به درد مامور درجه دو اداره راه میخورد. اما از شوخی که بگذریم به واقعیتهای دردناک عالم اشاره کنیم که نابغهای همچون نیچه فیلسوف در فقر زیست و زندگیاش را در اتاق زیر شیروانی میگذراند. اندیشمند بزرگ، مارکس اضطراب داشت که صاحبخانه اسباب و اثاثیه اش را به دلیل تاخیر در پرداخت اجاره بیرون بریزد. در ایران خودمان اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال) در اتاقی تاریک به تنهایی میزیست و عاقبت سر از تیمارستان درآورد یا بردندش تیمارستان. ملکالشعرای بهار بر اثر دستورات رضاشاه دربدر بود و در تنگدستی میزیست. همه این قضایا حکایت از دنیایی وارونه دارد که بزرگان واقعی در گمنامی و کوچکی بسر برده اند و کوچک و حقیرهای بی هنر و بی استعداد، جایگاه «بزرگی» یافتهاند و با کبکبه و دبدبه زندگی کردهاند. این کبکبه و دبدبه مرا به یاد حکایتی میاندازد: «چندین سال پیش در خیابان انقلاب تهران پیرمردی بساط کهنه کتابفروشی پهن کرده بود، در بین کتابها کتاب «خر مرده» عزیز نسین توجهم را جلب کرد. قیمت کتاب را که پرسیدم، گفتم قیمتش گران است. گفت اصلا گران نیست، این خر مرده است اگر زنده بود حالا کلی کبکبه، دبدبه و بروبیایی داشت.»