با شاعران امروز
شهراد نوینباز گشتم
من از جنگ تن به تن بازگشتم نامیرا
از شبیخون سایههای سیاه
بر آفتاب نیمه جان زمستان
از نبرد رو در رو
میان عشق و آیینه
من از کوچههای درکه
رسیدهام به کرانه اروند
خسته
سرگردان
از سماع آخر
به گاه هروله در عرفات سینهات
قرار ما به فردا بود
به ساعت طلوع شقایق به افق خاوران
به وقت دعای باران
در اجابت بوسه
حالا من رسیدم به تو
به تو نامیرا
نوبت ادای عهد است
الوعده وفا
به گاه بوسهای سرخ
بر گونهای گرم
در سودای سرمستی
از شراب لب هات
اما
دیدم
عبور ممتد نور
از حفره های پیراهن
حس کردم
رد انگشتانت را
وقتی کنار میزدی خاکها را
حالا
درست که نگاه میکنم
کمی آن سو تر
می بینم
از جای پاهای تو
سروی از خاک روییده است.