از آرمان‌گرایی تا واقع‌گرایی
مجید صیادنورد (دکترای اندیشه سیاسی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2451
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به داستان «پنج سال یا زمانی همین حدود» از فیض شریفی

انسان‌ها در میدان‌های بی‌رحم عشق و مبارزه

لهراسب زنگنه( منتقد ادبی)

این داستان از سری داستان‌های کوتاه فیض شریفی، همچون روایت‌های دیگری که از این نویسنده خوانده ایم، در نهایت ایجاز و در جمله‌هایی کوتاه به سنت نثر قدمایی فارسی تداوم دارد. شریفی از آغاز داستان، زمان را در دست می‌گیرد و از گذشته به حال و بالعکس در رفت‌وآمد است. تعلیق و انتظار مخاطب رمز کشش در روایت‌های اوست. در این داستان، او از اول شخص مفرد، در طی شروع داستان، به زبان دوم شخص و کاراکتری که در مقابل او ظاهر شده، استحاله یافته و تو گویی با خویش و درون خویش در گفتگوست؛ وقتی بعد از سال‌ها غیبت و دوری از خانه و محله، برای یک دیدار عاشقانه به آنجا می‌آید و درخت و کوچه و ساختمان‌های قدیمی را، به شکلی تغییر یافته و ویران شده می‌بیند،گویی با ویرانی و تنهایی خویش و آدم‌هایی که آمدند و زندگی کردند و مردند،همدات پنداری می‌کند. مرد راوی،می‌گوید آقای دوکاره‌ای با من سلام و‌ علیک کرد و می‌گوید چند سال است که شما را زیارت نکرده‌ام. این برج زیبا که می‌بینی روی خانه دوستت بنا شده است. می‌خواند:هنوز در خم هر کوچه رازهایی هست. هنوز‌ بر‌لب من ناسروده هایی هست و می‌گوید:کدام دوست؟اما در واقع راوی با خویش دیالوگ دارد.شگرد شریفی در این روایت، جابجایی ضمایر شخصی است، تو گویی انسان دیگری با او به گفتگوست. نویسنده به ما نشانه می دهد، نمادهایی از تنهایی و روانپریشی آدمیانی در لایه‌های میانی جامعه شهری که زیر فشارهای معیشتی از سویی و رنج‌های عاطفی از دیگر سو در فشار و تلاطمند،«دوگانگی نشانه ای».آل احمد در داستان سنگی بر گوری،‌ از حقیقتی سخن می‌گوید که در شرایط خاصی فرد قادر نیست خودش را تشخیص دهد یا بشناسد.می‌گوید:«در تمام این سالها، آدمی دیگر در من، فریاد می‌زد و زندگی می‌کرد.»انسان‌هایی غرق شده در سیاست و آرمانخواهی هایی مجعول که عشق و عاطفه انسانی را پس زده و بسی خوار می‌شمارد و فرجام کارهایی که سرخوردگی و یأس و تباهی است. کاراکترهایی نمادین از قشر آرمان‌خواه و متوسط اجتماع که برای خورد و خوراک و پوشاک خویش آن‌همه دقت نطر دارند وحساسند اما در میدان عمل به نهیلیسمی سیاه درمیغلتند.زن، معشوق می‌گوید: اگر نیایی، کتابخانه، مبل، قالی و خرت و پرت های دیگرت را ببری، همه را هم آتیش می زنم، این‌ها جدوآباد مرا درآورده اند، من با آن‌ها نوستالژی دارم...»هنگامی که راوی بر سر وعده گاه رسید، مرد دوکاره‌ای که مقابل او ظاهر شده بود، و با او گفتگو میکند، با او ازکسی صحبت می کند، که زندان رفته، و بابا و خواهرش در کرونا مردند،همون که...» و راوی ادامه می‌دهد که آن مرد دوکاره کنار دیوار کاهگلی، محو می‌شود. و با خود می‌گوید:«اصلا انگار نبوده است و انگار کسی این چیزها را نگفته است...»نویسنده، راوی، دوباره و در‌ لحظه‌ای از کاراکتر مخاطب خویش به ضمیر اول شخص مفرد ارجاع می‌دهد و به خویش،راوی بازگشته: «مه و ملال و غروب قاطی شده است مرا درآعوش می گیرد، گیسوانش روی شانه من افتاده...» اما ویرانی و تباهی انسان‌ها در میدان‌های بی‌رحم عشق و مبارزه، دوگانه‌ای است از خیانت و امر از خود گذشتن که هرگز آن رابطه از نو ساخته نخواهد شد. در فرجام کار وقتی زن، معشوق، سابق به دنبال راوی در تکاپو است و استغاثه می‌کند: «تورو خدا یواشتر راه برو، اگر تو مرا لو داده بودی، من الآن جای تو در زندان بودم، تو تمام تهمت مرا به خودت بستی. و راوی می‌گوید: تاکسی گرفتم و...»