معرفی دفتر شعر «فروغ مهر حیات» عبدالمجید زنگویی
ما را غم نان و آب از پا انداخت
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)زنگویی، شاعر کوشا و پرکاری است؛ او مثل شعرهایش، مهربان و صمیمی است و دوست داشتنی. شاعر در هر قالبی از جنس کلاسیک و جدید شعر میگوید: «مثنوی، غزل، قصيده، ربایی(رباعی) دوبیتی، نيمايی و سپید – نيمايی.» این دفتر مجموعهای از همین قالبها و شعرهای غنایی و تعلیمی و تم های تغزلی «بازیافته ها» و «سوگ سرودهها»ست. زنگویی هرچه داشته، در این دفتر رو کرده و «فروغ مهر حیات» خود را منعکس کرده است. شعر نخست، یک مثنوی توحیدی، حماسی، غنایی لست: «به نام نامی جان خردمند/که اوهام و تباهی کرده در بند/به نام فر و فرهنگ مدارا/که باشد جلوهای از فکر دانا .../به نام آرش و خون سياوش/جهان را پاک باید کرد از غش.../جهان در آرزوی دوستیابی است/نه در اندیشه رنج و خرابی .../خرد با صبر و یاری درهم آمیز/غزل آور، غزلهای دلاویز ...» شاعر در همین چند بیت، مانیفست خود را به سادگی بروز داده و مضامين شعرهایش را بر میز کتاب قرار داده است. زنگویی یک شاعر حماسی، تعلیمی، تغزلی است.
عاشق رواداری است، به قول حافظ: «ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم/جامه کس سیه و دلق خود ارزق نکنیم.» زنگویی شاعری بینابینی است؛ شعر او درهم آميخت های از شعر قدیم و جدید است. نيما یک شاعر نودین بود که در راه پیشبرد انديشه های خود تا مقام رفیع شهادت پیش رفت ولی در اواخر عمر خویش، ربایی هم میگفت. او میگفت (به مضمون): «اگر این ربایی ها نبود، خیلی کرخت و زمینگیر میشدم، ربایی ها باعث شد که مدتی کار اصلی خودم را که شعر نيمايی است کنار بگذارم ...» ربایی برای نيما دسر بود، شعر کلاسیک نمیتواند به جای غذا بایستد و در عصر اصطکاک فلزات و معراج فولاد، از پس این همه مصائب برآید. نيما به قول اسماعیل خویی، به مرگ میگرفت تا جامعه سنت زده را، سرانجام به تب راضی کند. شعر نيمايی در هنگام استارت به شعر کهن یورش میبرد و میخواهد آن را براندازد و جانشینش شود. اکنون، اما، این هردوان با هم دوست و همنشین شدهاند. شعر نيمايی، گاهی چیزی از کهن میکاهد و به جايش، چیز باشکوهی بر آن علاوه میکند. در اروپا و آمریکا هم حکایت ما از این قرار است، آنها هم از قالبهای کلاسیک و کالبدهای کهن، رویگردان نیستند.
باری، زنگویی همچنین فکر میکند، اما بار و بارم نگاه و زبان کلاسیکش بر شعرهای نيمايی اش میچرباند. زنگویی در اشعار نيمايی اش تمام نظريات نيما را دربست نمیپذیرد؛ مثلا به شعر زیر نگاه کنید: «گفتم: سمند علم و خرد را/از درههای وحشت و پر پیچ و بی خبری خواهم جهاند/تا خويش را ز آیین کهنگی و هزاره پیشین بیرون کشم/عمری است موج عظیم غفلت و غمهای پرشرار/جانم را آزار میدهند/جانها مکدرند و غمین اند و سوگوار/دلها پر از تلاطم و غوغا/هنگام آن رسیده که باغی ز مهر و شوق برپا کنیم/با باری از غزل شور و مستی/در سرزمین ملتهب و داغ قلبها/جایی که خشم و جهال و بطالت قد راست میکند/تا راست قامتان انديشه ورز را به وادی نابودی کشاند/چه خوب و شیرین است/گلهای عشق و محبت را به جان عاشقان خرد، هدیه نمودن ...» زنگویی در شعرهای کلاسیکش هم از همین کلمات و همین ترکيب ها و مضامين استفاده میکند: «نمود شعر من و جوهر کلامم باش/فروغ مهر حیات و مه تمامم باش/طلوع صبح امیدی، نوای جانبخشی/ صفای گلشن شعری، زلال جامم باش/قیام قامت عشقی و مظهر شوری/شکوه و شوکت و آرامش مدامم باش.»
هر دو پیام در این دو شعر، بر یک مسیر پیش میرود: «فروغ مهر حیات.» زنگویی تمام قواعد و قراردادهای شعر کلاسیک را رعایت میکند ولی به تقریب بیش از پنجاه در صد از موازین شعر نیمایی را رعایت نمیکند.مثلا از لحاظ شکل، نيما چند بند در شعر میآورد و در آخر بندها قافيه و ردیف را رعایت میکند. نيما نمیگذارد که شعر بحر طویل شود و به هر کجا که میخواهد برود. به شعرهای «ققنوس، میتراود مهتاب، و داروگ» و ... نگاه کنید.
مطلب دوم بر این قرار است که، نيما زیاد از قید و صفت استفاده نمیکند ولی شعرهای زنگویی، مشیری و حمید مصدق، سرشار از قید و صفت است. شعر نيما فشرده است، نمیتوان سطری را از آن برداشت، ولی شعر زنگویی، پر از تکرار و تاکید است، میتوان شعرهای زنگویی را موجز و فشرده کرد و نمای بیرونی شعرش را با نمای درونی اش هماهنگ کرد. البته شعرهای نيمايی زنگویی، مربوط به نیم قرن پیش است، زنگویی در شعرهای نيمايی جدیدش احتمالا، این نقصها را برطرف کرده است.
در همین شعرهای نيمايی هم گاهی شعر نيمايی متینی دیده میشود، مثل: «در های و هوی باد پیامی خجسته وار از ابر و آب نیامد به باغها/نخل و کنار و بابل در نیمرو داغ از فرط تشنگی فریاد میکشند/باد از سقوط نسل درختان سرداده قصه ها.» وقتی فوتبال بازی میکنیم، باید قواعد آن را هم به خوبی رعایت کنیم. ربایی های زنگویی را بیشتر میپسندم، وقتی که میگوید: «ما را غم نان و آب از پا انداخت/هم پرسش بی جواب ما را/ انداخت گفتیم ز بحر عشق، اما ما را/بیهودگی سراب از پا انداخت.»