نگاهی دیگر به قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر در خانه شخصی
پایان بهتآور زوج سینمایی!
همدلی| علی نامجو: وقتی خبر شوکهکننده مرگ یا بهتر بگویم قتل او و همسرش در خانه شخصیشان را شنیدم، برای چند لحظه پرتاب شدم به هفت سال پیش و نمایشگاه کتاب سال 95 در شهر آفتاب. آن روزها در بخش هنر و رسانه خبرگزاری کتاب ایران کار میکردم و در نیمههای نمایشگاه آن سال، داریوش مهرجویی باید برای رونمایی از آخرین رومانش تا آن زمان «آن رسید لعنتی» به شهر آفتاب میآمد.
انتشارات «نگار» و شهرام اقبال زاده دیدار مهرجویی با دوستدارانش را تدارک دیده بودند اما پیش از آغاز رسمی جشن رونمایی، مهرجویی به «سرای اهلقلم» رفته بود تا نفسی تازه کند، آبی بنوشد، سیگاری بکشد و آماده حضور در برنامهای شود که برایش تدارک دیده بودند.
سردبیر آن روزهای خبرگزاری کتاب ایران، بهنام ناصح؛ نویسنده و روزنامهنگار توانا بود. او از دوستانم شنیده بود که من در گرفتن گفتگوهای لحظه آخری آنهم با چهرههای سرشناس قابلیت ویژهای دارم اما راستش از نام مهرجویی و تصاویری قبلی از او در ذهنم تا حدی میترسیدم.
وقتی به «سرای اهلقلم» برای مصاحبه با او فراخوانده شدم این ترس بیشتر هم شد؛ داریوش مهرجویی با یک کیفدستی مندرس، تیشرتی مشکیرنگ و البته نامرتب و چهرهای که بیخوابی از آن میبارید، در میان جمع نشسته بود و قطبالدین صادقی و شهرام اقبال زاده و دو سه نفر دیگر دور و برش را گرفته بودند به نظر میرسید حالش ناخوش باشد. قبل از مستقر شدن من روی صندلی کنار مهرجویی، خبرنگار یا جوانی که بهتازگی داشت مشق خبرنگاری میکرد از راه رسید و بدون بررسی اوضاعواحوال، گفت: آقای مهرجویی میشود با شما مصاحبه کنم؟ مهرجویی هم از سر بیحوصلگی گفت که اصلاً از گفتگو با خبرنگارها خوشش نمیآید اما به آن جوان اجازه داد سؤالش را بپرسد. آن جوان خام هم بی مزمزه پرسش خود (شاید خامدستانهترین سؤال ممکن) را پرسید؛ آقای مهرجویی میشود بگویید تا امروز چند تا فیلم ساختهاید؟ همین پرسش کافی بود تا مهرجویی را که کوشیده بود آرام به نظر برسد، برافروزد و همچون گلوله آتش از سر جایش بلندش کند. فریاد کشید: به خاطر همین است که میگویم دوست ندارم با خبرنگارها مصاحبه کنم چون همگیشان بدون مطالعه و تخصص فقط میخواهند حرف بزنند.
من که به سردبیرم قول داده بودم حتماً مصاحبه را میگیرم، نگرانتر شدم. در همین چند لحظه فرصت چند صفحه از «آن رسید لعنتی» را خوانده بودم و با تلاش بیشازپیش برای آنکه خودم را مسلط نشان بدهم، چند لحظه سکوت کردم. مهرجویی که آرام شد، گفتم: آقای مهرجویی من هم خبرنگارم و به نظر میرسد باید سوال بیمزه خودم را بپرسم و مرخص شوم. سرش را رو به من چرخاند و گفت: عجب آدم پررویی. خوب تو هم سؤالت را بپرس.
نفسی عمیق کشیدم و بعد پرسیدم: کارگردان و نویسندهای همچون داریوش مهرجویی با داشتن آنهمه مخاطب در مدیوم سینما اساساً چه نیازی به ادبیات دارد؟ اصلا چند نفر ممکن است بتوانند اثری از مهرجویی نویسنده را بخوانند که او بهجای سینما تصمیم میگیرد در ادبیات حرفش را بزند؟
دوباره سرش را بالا آورد و این بار با لبخند به چهره من نگاه کرد. گفت: به این میگن سؤال.
گفتگوی من و داریوش مهرجویی بزرگ که فقط سر یک پرروبازی قرار بود در کوتاهترین حالت ممکن در حد یکی دو سؤال طول بکشد به نیم ساعت یا شاید کمی بیشتر کشید. آخرسر هم دست برد روی میز جلوی خودش و یک جلد از کتاب آن رسید لعنتی را برداشت و با آن خط عجیبوغریبش امضا کرد و نوشت تقدیم به بعد هم گفت بنویسم تقدیم به کی؟ م هم گفتم بنویسید تقدیم به آوینا دخترم که تازه یکساله شده بود.
او آدرس ایمیل و شماره تلفن همراهش را هم همانجا در صفحه اول کتاب نوشت و بعد رو کرد به من و آرام گفت شماره و ایمیلم را به کسی نده؛ البته من به تماس کشانی که نشناسم پاسخ نمیدهم. بعد هم گفت: هر وقت کارم داشتی اول ایمیل بزن و بعد تلفن کن.
بعدازآن دیدار یکی دو بار دیگر باهم گفتگو کردیم که هنوز یکی از آن مصاحبهها مجال انتشار نیافته است؛ شاید روزی همینجا در همدلی پیش رویتان قرارش بدهم شاید هم...
یکشنبه بامداد حوالی ساعت یک بود که خبر قتل او و همسرش را شنیدم و راستش فقط شوکه شدم.
به قول یکی دیگر از همکاران ایکاش صبح از خواب بیدار میشدیم و بهجای آنکه خبر تلخ رفتن خالق «گاو»، «هامون»، «اجارهنشینها» را میدیدیم، خودمان را کنار سینما فلسطین در سیل جمعیتی پیدا میکردیم که در انتظار تماشای «سنتوری» در جشنواره بودیم اما گویا خبر درست است و باید ناباورانه از کارنامه سینمایی یکی از بنیانگذاران موج نو سینمای ایران بنویسیم.
مهرجویی در طول بیش از نیمقرن فیلمسازی، علاوه بر خلق شخصیتهای ماندگار در سینما، بازیگرانی را با فیلمهایش به سینمای ایران معرفی کرده که هرکدام یا ستاره شدند یا مسیری تازه پیشرویشان باز شد؛ مثل عزتالله انتظامی، خسرو شکیبایی، بیتا فرهی، علی مصفا و لیلا حاتمی.
آثار او در سالهای دور وقتی شرکت در جشنوارههای جهانی اینچنین مرسوم نشده بود، در جشنوارههای معتبری مثل ونیز، برلین، کن، شیکاگو و توکیو شرکت داشت و جایزههایی هم گرفت؛ اما به همان میزان فیلمهایش دچار ممیزی یا عدم نمایش شدهاند.
او در یکی از آخرین گفتوگوهایش، درباره اینکه آیا قصد ساخت فیلم جدیدی را ندارد، با گلایه از برخی ممیزیها گفته بود: کلاً هم شرایط طوری است که با این گرانی و تورم، فیلمسازی صرف نمیکند، چون ساخت یک فیلم دستکم ۱۰ میلیارد تومان هزینه دارد و باید موقع اکران ۳۰ میلیارد بفروشد تا به پول اولیهاش برسد.
مهرجویی یادآور شده بود: من این روزها در حال نوشتن خاطراتم هستم، آنجا خیلی از مسائل را درباره آنچه بر سر فیلمهایم آمد میگویم.
کارگردان «اجارهنشینها» باوجود گلههایی که داشت تأکید میکرد: با همه این اتفاقها میدانم که سینما پابرجا میماند چون جوانها هرروز مشتاق فیلمسازی میشوند و جلو میآیند. سینما تفریح مردم است و برای همین، اینهمه سینما در سالهای اخیر ساخته شده است؛ هرچند جای افسوس دارد که وقتی ما میگفتیم سینما کم است، چیزی نمیساختند اما حالا که وضع فیلمها به اینجا رسیده، اینهمه سالن سینما ساخته شده است.
مهرجویی که روزگاری به آمریکا رفت تا در دانشگاه فقط سینما بخواند، رشته اصلیاش را به فلسفه با گرایش سینما تغییر داد و در دهه ۱۳۴۰ شروع به فیلمسازی کرد تا سال ۴۸ که یکی از آثار ماندگار سینمای ایران یعنی «گاو» را ساخت؛ فیلمی که تولیدش سختیهای خود را داشت و تهیهکنندههای زیادی آن را رد میکردند، چون آن روزها دور، دورِ فیلمهایی مثل «گنج قارون» با رقص و آواز بود.
او در همان سالهای قبل از انقلاب چند فیلم دیگر ازجمله «دایره مینا» را ساخت و چند سال بعد از انقلاب هم با «اجارهنشینها» یکی از بهترین فیلمهای کمدی سینما را ثبت کرد.
مهرجویی سال ۶۸ تصمیم به ساخت فیلمی میگیرد که هیچ تهیهکنندهای حاضر به همکاری برای تولید آن نمیشود، چون آن را در فروش موفق نمیدانند ولی مهرجویی که دوست داشت آنچه را در سر دارد بسازد برای اولین بار خودش تهیهکنندگی یک فیلم را بر عهده میگیرد و اینطور میشود که «هامون»، یکی از بهیادماندنیترین فیلمهای مهرجویی و سینمای ایران میشود.
«بانو»، «سارا»، «پری»، «لیلا»، «بمانی»، «درخت گلابی» و «مهمان مامان» دیگر کارهای مهم و شاخص این فیلمساز در دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ بودند تا اینکه سال ۸۵ «سنتوری» ساخته شد؛ فیلمی که در جشنواره فجر تحسینبرانگیز بود و جایزه هم گرفت، اما شبِ اکران عمومیاش توقیف شد. این توقیف که ضربه سختی برای مهرجویی بود، سه ماه بعد به قاچاق دیویدی فیلم ختم شد.
او که در تمام این سالها مشغول نوشتن و ترجمه هم بوده، پس از «سنتوری» به سراغ ساخت فیلمهایی رفت که دیگر مثل قبل علاقهمندان و مخاطبانش را راضی نمیکرد؛ فیلمهایی که اگرچه شاید با دغدغه شخصی و اجتماعی مهرجویی ساخته شدند اما انتظار طرفداران مهرجویی را برآورده نکردند و این تصور را پیش آوردند که شاید دوران اوج او هم با تاراج «سنتوری» به پایان رسیده است.
اما مهرجویی که چند سالی بود میخواست قصهای دیگر از «سنتوری» بسازد، در آستانه نهمین دهه زندگیاش فیلم «لامینور» را ساخت که سال گذشته اکران شد.
و اما یکی از آخرین برنامههای که برای داریوش مهرجویی تدارک دیده شد، در ۲۳ اردیبهشتماه ۱۴۰۰ انجمن فیلم کوتاه ایران بزرگداشتی برای داریوش مهرجویی ترتیب دادند که در آن نشان ایسفا را اهدا کردند.
در بخشی از مراسم به روال سالهای قبل که تندیس ایسفا به یک فیلمساز قدیمی اهدا میشد، فیلم کوتاهی پخش شد که در آن نشان ایسفا در منزل داریوش مهرجویی به او اهدا شد، این فیلمساز سخنان کوتاهی را خطاب به فیلمسازان مطرح کرد که از اهمیت این نوع فیلمسازی سخن میگفت و تأکید میکرد که فیلمسازی کوتاه،کار سختی است چون در زمان کوتاه باید حرفت را مطرح کنی .
خالق «اجارهنشینها»، «هامون»، «لیلا»، «مهمان مامان» ، «سارا» یادآور شده بود که خودش ۱۰ فیلم کوتاه ساخته و از دستاندرکاران آکادمی فیلم کوتاه که در این روزگار کرونا زده این نشان را به او دادند، تشکر کرده بود.
داریوش مهرجویی فیلمهای چون الماس ۳۳ ، آقای هالو، مدرسهای که میرفتیم، بانو، درخت گلابی، میکس، دختردایی گمشده، بمانی، طهران تهران، آسمان محبوب، چه خوبه برگشتی، نارنجیپوش، اشباح و ... را هم در کارنامه هنریاش دارد و باید در مجالی که شاید به زودی فراهم شود، به آن پرداخت.
تا این لحظه روایتهای گوناگونی از قتل او و همسرش مطرح شده؛ از بریده شدن سرشان یا زدن چاقو به گردن آنان یا خفه کردشان. هر کدام از این روایتها میتواند مسیر پیگیری پرونده از سوی پلیس را به کلی تغییر دهد اما تا آنجا که ممنبع حاضر همدلی در صحنه قتل گزارش داده خبری از بریدن سر آن دو نبوده است؛ ماجرا برخورد چاقو به گردن آنان است. از تهدید او و به خصوص همسرش دو روز قبل از قتل و نکات و کدهای امنیتی مربوط به این جنایت هم روایتهای گوناگونی مطرح شده. در نهایت اما نتیجه درباره مهرجویی فقید و همسر روانشادش یکی است؛ مرگ!