با همین واژههای معمولی
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)نگاهی به دفتر شعر «حواسم حلزونی می شود» نرگس میریه کوره پز
مرگ بر بهاری که پدرش را میکشد
در این دفتر ما با ۳۹شعر سپید کوتاه و متوسط رو به رو هستیم. این اشعار ايده واحدی دارند که با اشکال متفاوت در این مجموعه کم حجم بیان شدهاند. هسته معنایی مرکزی با زبانی و اشاراتی غیر مستقل بازگو شدهاند. خاستگاه این اشعار بسیار شبیه به توصیف فروید و لاکان از نشانههای روان رنجوری. رویدادهای کودکی و نوجوانی به هر شکل در روابط کودک و والدین اختلال و فقدان ایجاد میکند که بعدها انسان آنها را به صورت مخاطرات و خاطرات اضطراب انگیز به خاطر میآورد و نشانههایی از آن خاطرات پر تشویش به شکلهای مختلف در شعر و داستان بازنمود میشود. راوی این نشانههای واپس رانده رنجورانه را در شعر بروز میدهد: «اردیبهشت به پوتین هیچ سربازی چشمک نزد/این مرز بوی تابوت میدهد/بوی جنون که ايوان های لیلی را خسته کرده/مرگ بر مرگ/مرگ بر بهاری که پدرش را میکشد/مرگ با ماههای قرمز/قرمزهای پرچم و پرچمهایی که اندوه را میراث مادر نامید ...» این نشانه های روان زنجوری، بدون اراده شاعر در ناخودآگاه شاعر پس انداز شده و حالا به شکلی هنری بازنمود پیدا کرده است. تکرار عناصر معنایی خاص در متن شعر حکایت از تعين چند عاملی دارد و نشان میدهد که ساخت و بافت عميقتری در پس آن چه در سطح شعر دیده میشود در آن شناور شده است: «رکوع خیابان شروع زنی است که در بیداری ابرها چشمانش را حمل کرد/اما خدا سفر را منظومه های دلها میکند/و زن که یادبودی از تردید است/حنا را به سجده هل میدهد/فتوای وحشتناکی است/زن در صفت پنجره سرگردان خواهد ماند.» اگر به واژههای محاکاتی «واقعیت های عینی» واژهها و ترکيب های تصویری نگاه کنیم، میبینیم که شاعر، این فضا را تبدیل میکند و بسط میدهد: «سهمگینی مترسکها، رعشههای شهر، جرعه جرعه رگ های این شعر، سمفونی جوهای بی سر، گیسوی آب، حواس حلزونی (حواسم حلزونی میشود، روی آب راه نرو)، پیامبران بی نقطه، گرگهای حادثه، آغوش کلبههای بی پنجره، بغض آينه، ...» و در نهایت: «انارهای این سرزمین میآیند/دانه دانه پنجههای خون/ کمرم تیر میکشد ...» (ص، ۵۱) با همین استعاره ها، انسان نگاری ها و آیرونی ها بازنمایی شاعرانه را تشخیص داد و وحدت صوری و معنایی شعرها را رصد کرد: «سلام مرا به دردها برسانید/به مجسمهها که حق هیچ مادری را ادا نکردند/و خورشید که شمشیرش را کج کرده بود/من سوغات یک چریک بودم ...» به تقریب در تمام کلمات «درد، مجسمه، خورشید، سوغات ...» استعاره و تشخیص وجود دارد. راوی، فقدان عشق، امنیت عيش و اجتماعی اش را با زبانی غیرمسقیم بروز داده است.