شکست سخت اسرائیل از غرور خام خود
مارتین ایندیک (سفیر سابق آمریکا در اسرائیل) در طرف اسرائیلی، این یک ناکامی سیستمی کامل بود. اسرائیلیها به این عادت کرده بودند که با استفاده از ابزارهای پیچیده جاسوسی شان، دقیقا و با جزئیات بدانند فلسطینیها سرگرم چه کاری هستند. آنها دیوار بسیار پرهزینهای میان غزه و جوامع اسرائیلی این سوی مرز کشیده بودند. اطمینان داشتند که حماس از انجام یک حمله عمده بازداری شده؛ اینکه حماس جرات این کار را ندارد چرا که در هم کوبیده خواهد شد، چرا که فلسطینیها هم رو در روی حماس میایستند که موجب یک جنگ تازه شده است. همچنین اسرائیلیها باور داشتند که اکنون حماس در حال و هوای دیگری است: بر یک آتش بس درازمدت تمرکز کرده است که هر دو طرف آن از یک تدبیر “زندگی کن و بگذار زندگی کنند” بهره میبرند. روزانه حدود 19 هزار کارگر فلسطینی از غزه به اسرائیل میرفتند و این به اقتصاد غزه کمک میکرد و یک منبع مالیاتی هم بود.
اما روشن شد که همه اینها یک فریب بزرگ بود. این است که مردم شوکه شدهاند و همانند یازدهم سپتامبر 2001، این احساس وجود دارد که “چگونه ممکن است یک گروهی که اسرائیل و متحدانش آن را تروریستی میدانند، بتواند چنین کاری انجام دهد؟ چطور ممکن شد که آنها جامعه اطلاعاتی قدرتمند اسرائیل و نیروهای دفاعی توانمند آن را شکست دهند؟” ما فعلا پاسخ خوبی برای این پرسشها نداریم اما اطمینان دارم که بخشی از دلایل این رخداد، به یک غرور (خام) باز میگردد. این باور اسرائیلیها که صرف وجود نیرو و قدرت، بازداری حماس را موجب میشود و اینکه اسرائیل نیازی به چاره کردن مشکل درازمدت ندارد.
در پاسخ به این سوال که “چرا حماس دست به این نوع حمله زد و منطق راهبردی آن چیست؟” من تنها میتوانم گمانهزنی کنم. کاملا صادقانه بگویم که خود من هنوز در شوک هستم اما فکر میکنم که باید بافت و زمینه کنونی را در نظر بگیرید. جهان عرب در حال کنارآمدن با اسرائیل است. عربستان سعودی درباره عادی سازی با اسرائیل سخن میگوید. ایالات متحده آمریکا به عنوان بخشی از این توافق، به اسرائیل فشار میآورد که امتیازاتی به حکومت خودمختار فلسطینی – دشمن حماس – بدهد. بنابراین حماس و حامیان ایرانی اش فرصتی دیدند تا کل این فرایند را مختل کنند که به نظر برای هر دوی آنها عمیقا تهدیدکننده بود.من باور ندارم که حماس از دستورات ایران پیروی میکند اما فکر میکنم که آنها هماهنگ عمل میکنند و نفع مشترکی در مختل کردن روندی دارند که در جریان بود و از حمایت بالایی هم در میان جمعیتهای عرب برخوردار میشد. ایده شان این بود که آن رهبران عربی را که با اسرائیل صلح کرده یا میخواستند صلح کنند، شرمنده کنند و ثابت کنند که حماس و ایران، کسانی هستند که میتوانند شکست نظامی را به اسرائیل تحمیل کنند.
به محض آن که مسئله فلسطین در کانون توجه قرار گیرد، عربهای اطراف خاورمیانه شاهد خواهند بود که سلاحهای آمریکایی در دستان اسرائیلیها، شمار بزرگی از فلسطینیان را میکشد. این یک واکنش بسیار قدرتمند تولید میکند و رهبرانی همچون محمد بن سلمان، مایل به ایستادن در برابر این مخالفت نیستند. برای چنین کاری، او نیاز دارد که برخیزد و به مردم خودش بگوید که “راهش این نیست. روش من، برای فلسطینیها دستاوردهای بسیار بیشتری از روش حماس دارد که فقط مشکل تولید میکند!” به نظرم انتظار این مقدار جسارت از یک رهبر عرب، آن هم در هنگامه چنین بحرانی، یک انتظار بیش از حد است.
در پاسخ به این سوال که “چه گزینه هایی برای اسرائیل وجود دارد؟” باید بگویم که اسرائیلیها پنج بار دیگر هم در چنین شرایطی قرار گرفتند و یک دفترچه راهنمای روشن دارند. آنها نیروهایشان را بسیج میکنند، از هوا حمله میکنند و به غزه آسیب میرسانند. تلاش میکنند تا رهبری حماس را فلج کنند و اگر این کار برای توقف راکت اندازی حماس و پذیرش گفت وگو برای آزادی گروگانها کفایت نکرد، سپس به نظرم باید منتظر یک حمله همه جانبه به غزه باشیم. در حال حاضر، این گزینه دو مشکل دارد: یکی اینکه اسرائیل در یک منطقه شدیدا پرجمعیت خواهد جنگید و بنابراین اعتراض بین المللی علیه تلفات شهروندان که توسط اسرائیل و با سلاحهای فن آوری پیشرفته آمریکایی حاصل میشود، موج محکومیت را علیه اسرائیل و آمریکا برخواهد گرداند و فشار بر اسرائیل برای توقف حمله را افزایش میدهد. دوم اینکه اگر اسرائیلیها در یک جنگ تمام عیار پیروز شوند، در آن صورت حاکم غزه خواهند بود و باید به سوالهایی پاسخ دهند: چطور باید از اینجا خارج شویم؟ چه زمانی خارج میشویم؟ به سود چه کسی عقب میکشیم؟ یادمان باشد که اسرائیلیها یک بار در سال 2005 از غزه عقب کشیدند و نمی خواهند دوباره به آنجا برگردند. بنیامین نتانیاهو بسیار از جنگ حذر دارد. بسیار محتاط است که جنگهای همه جانبه سر نگیرد. بنابراین به نظرم ترجیح وی، نیروی هوایی است تا حماس را به اندازه کافی تنبیه کند تا با آتشبس و سپس گفت وگو برای بازگرداندن گروگانها موافق کند. به عبارت دیگر بازگشت به همان وضع پیشین: این چیزی است که وی تلاش میکند بدست آورد. او تلاش خواهد کرد از نفوذ آمریکا، مصر و قطر برای توقف حماس استفاده کند. اگر این نتیجه نداد، که تردید دارم نتیجه بدهد، بعد به سراغ دیگر گزینهها خواهد رفت.
تردید من به این دلیل است که حماس میخواهد اسرائیل را وادار به تلافی گسترده کند تا منازعه تشدید شود: یک خیزش در کرانه غربی، حملات حزب الله، یک شورش در اورشلیم. به عبارت دیگر، حماس همراستای هیچ واکنشی از اسرائیل عمل نخواهد کرد که هدفش بازگشت به وضع پیشین باشد. هنگامی که بحث تشدید مطرح است، طرفی را که باید بیشتر از همه مراقبش باشیم، حزب الله است. اگر آمار کشتار فلسطینیها افزایش یابد، حزب الله برای پیوستن به ماجرا وسوسه میشود. آنها 150 هزار راکت دارند و میتوانند آن را بر سر شهرهای اصلی اسرائیل بریزند و این کار به یک جنگ تمام عیار نه تنها درغزه بلکه درلبنان هم منجر خواهد شد و در چنین هنگامه ای، همه درگیر خواهند شد.
در سوی دیگر، عربستان، مصر، اردن و نیز کشورهایی که توافقهای ابراهیم را با اسرائیل امضا کردهاند – امارات و بحرین – همگی نفع خود را در آرام کردن اوضاع و حصول آتش بس میبینند چرا که هرچه این وضعیت طولانیتر شود، کارشان در حفظ روابط با اسرائیل دشوارتر میشود.در پاسخ به این سوال که “آیا بی ثباتی سیاسی کنونی در اسرائیل، بر روند تصمیم گیری در این کشور تاثیر میگذارد یا نه؟” به نظرم این مسئله در حال حاضر در حاشیه است. این یک بحران عمیق با اجزایی تاکنون ناشناخته است و نخست وزیر با یک مشکل واقعی روبه روست؛ نه تنها در دفاع از شهروندان بلکه در فرار از مقصرشناخته شدن به خاطر آنچه رخ داد. و نمیدانم چگونه میتواند از پس این کار برآید...
. او ناچار است راهی برای خلاص کردن خود در گذر این منازعه پیدا کند. او نمیتواند اجازه دهد که تندروها، راستهای افراطی ائتلافش، سیر رخدادها را دیکته کنند چرا که آنها اسرائیل را به جاهای بسیار بد میکشانند. بنابراین نتانیاهو یا باید آنها را مهار کند، که تا به امروز قادر به این کار نبوده است، یا آنها را از ائتلاف بیرون کند. یئیر لاپید، رهبر جناح مخالف، به او پیشنهاد پیوستن به یک دولت اضطراری محدود را داده است که شامل حزب لیکود نتانیاهو، حزب لاپید و حزب بنی گانتز میشود. شاید نتانیاهو این پیشنهاد را به عنوان راهی برای به حاشیه راندن تندروها، نمایش مسوولیت پذیری و همبستگی ملی کشور ببیند.
اینکه حمله حماس تقریبا در پنجاهمین سالروز حمله غافلگیرانه اعراب به اسرائیل در سال 1973 رخ میدهد (جنگ یوم کیپور)، نکته قابل توجهی است و تصادفی هم نیست.
یادمان باشد که برای عرب ها، جنگ یوم کیپور، یک پیروزی تلقی میشد. مصر و سوریه به غافلگیرکردن ارتش اسرائیل موفق شدند، به عبور از کانال سوئز و پیشروی در بلندیهای جولان موفق شدند تا جایی که بسیاری از اسرائیلیها فکر کردند که کار اسرائیل تمام است. همچنین، گرچه در انتها، اسرائیل در آن جنگ غلبه کرد، پیروزی روزهای نخست آن جنگ، هنوز هم در جهان عرب جشن گرفته میشود.
اینکه حماس، پنجاه سال بعد، بتواند نشان دهد که قادر به انجام همان کار است، جایگاهش در جهان عرب را به شدت تقویت میکند و چالش عظیمی برای کشورهایی است که رهبرانشان در این پنجاه سال با اسرائیل صلح کرده اند.
همچنین قابل توجه است که حماس یک دشمنِ بسیار متفاوت است. در سال 1973، انور سادات، رهبر مصر، جنگ با اسرائیل را برای انجام صلح با اسرائیل نیاز داشت. حماس برای نابودی اسرائیل – یا تلاش برای تضعیف آن – دست به حمله زده است. حماس هیچ علاقهای به صلح با اسرائیل ندارد.
این غرور خامی بود که موجب شد اسرائیلیها در سال 1973 به این باور برسند که شکست ناپذیرند و ابرقدرت خاورمیانهاند و چون قدرتمند هستند، دیگر نیازی نیست نگرانیهای مصر و سوریه را در نظر بگیرند.
همین غرور، در سالهای اخیر هم خودش را نشان داد؛ حتی در شرایطی که کسانی به اسرائیلیها میگفتند که اوضاع در رابطه با فلسطینی ها، قابل دوام نخواهند بود. آنها فکر میکردند که همه چیز را در کنترل دارند اما اکنون همه این تصوراتشان دود شده همانطور که در 1973 شد. حالا باید با این شرایط کنار بیایند. ـ نقل از فارین افرز