با شاعران امروز
سهیل پرند-بار چندمم باشد خوب است؟!
بار چندمیست که گاوهای ذهن مرا تا گیجگاه خدا میبری و بر میگردانی؟!
با توام
با تو
تو
تووووووو
چرا به تبسم من سنگ نمیزنی مریم؟! باید از میان دو بال تو پرواز کنم و سر از خرابههای بیروت برآورم.
نگاه کن!
درست خط پرواز تو را نشانه رفتهاند پهپادهای روسی که روزی از خاکهای رُس و لزج ماسیده بر اندامت اوج گرفتند و مرا دقیقا به شأن نزول خوابهای تو هدایت کردند...و مرا باز هم مرا که از تو بیشتر خواب زدهام، در جام جم و جمجمهی شهر به تزویر کشیدند تا بیش از همیشه حواسم را جم و جور کنند برای لحظهی دیدار...
- میشنوی؟!
آیا حلول گلوله در اندام وحشی شب، شکَ مفرط است؟!
باور نمیکنم از بیروت تا سواحل مِصراته را یک شبه طی کرده باشی...
خودم با چشمهای خیس خودت دیدم که ستارههای کویر از شانههای قذافی پر کشید و۔۔۔رفت...
خودم دیدم که خون از دهان خیابان فواره میزد و۔۔۔رفت...
و تو گفتی:
+صابر؟
کمی بیشتر هوائیام کن!
کمی بیشتر از فاصله حرف بزن
این مختصات لبهای من...
بگیر و در اولین ساعت تأثیر خودت را کوک کن تا پیش از تهکشیدن نفسهایم، تو را در سینه حبس کنم.
آن وقت، میتوانی مرا بین دو قبیلهی پدری و مادری مثله کنی.
- مثلهات کنم؟!
من؟!!!
ببین دستهایم را
این دستها برای لمس نفسهای تو چنین بیقرار و لرزانند
نفسهای تو را دارم مینویسم
میبینی؟
کمی بد خط و عجول و... کمی بد اَخم و خجول و...اصلا...اصلا...از اینهمه اجبار...اینهمه اعتراف نفسگیر عبور کن...
حبس شدهام
یادت هست؟!
به ملاقاتم آمدی درست وقت نهار که خمپاره در بشقاب وَرپریدهی چینی برایم دُم میجنباند و تو از من صبورتر بودی
و تو از من، به فهم بوسه دقیقتر بودی...
- حواست هست؟!
ببین چگونه تو را میان وسوسهی موشکگور اضطراب و بلوغ به آغوش کشیدهام
ببین چگونه تو را
توراااا
تو راا
تو
تو
الو
الوو
الووووو
لعنت به این گور لعنتی
لعنت به این شُنود...