مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


با همین واژه‌های معمولی

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

نقدینه‌ای بر دفتر شعر «رهابند» از حمید چشم آور
سر بکش قهوه زوالت را

دفتر شعر «رهابند» ۲۹غزل و غزل- قصيده را در خويش جای داده است. با همین عنوان «رهابند» می‌توان فهمید که شاعر، یک آدم پارادوکسیکال است (البته هر شاعری باید پارادوکسیکال باشد، نه این قدر ...)  او در دنیای دیوانه دیوانه ای زندگی می‌کند. شخصیت قهرمان و ضد قهرمان این اشعار و روایات، شاعر است. این قهرمان دائم خودش را سرزنش می‌کند که چرا در «مستراح» دنیا افتاده، «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ...» شاعری که هم رهاست، و هم در قیدوبند است. او هم در بند غزل گرفتار است و هم گاهی به نفع مفهوم، زیر بساط غزل می‌زند و جای سفید در غزل باز می‌کند یا ادامه‌ غزل‌ها را به امان خدا رها می‌کند: «رفتی و چشم‌ها به در مانده/ غزل امروز بی پدر مانده‌/ جای خالیت هم چنان خالی ست « (...)  مصراع این غزل‌ها دراز و طولانی است و قافیه و ردیف ها ابتدای ویرانی و ابتکاری است. برای مثال پرانتزها، قرمزها، هرگزها، مجوزها، ممیزها، واعظ ها و حافظ ها. همه چیز قاتی و پاتی است، شعر و سطرها‌ و ميان متنیت های قدیمی، با کلمات و اصطلاحات و نظريات فیلسوفان عصر جدید و واژه گویی های عصر معراج فولاد و اصطکاک فلزات، درهم لولیده می‌شوند: «تلخی قهوه‌های یک نفره/ قهوه‌ای کرده است فالت را/زهر مار است توی فنجانت/ سر بکش قهوه زوالت را.» قهوه‌ات را بنوش لاجرعه/ در جهانی به قید یک قرعه/ تا ببينند از دهانه غار/سايه عالم مثالت را.» همین گونه ابیات ادامه دارند و قافیه و رديف های «احتمالت را، خیالت را، عدالت را، رسالت را، بوف لالت را، مدالت را، سوالت را» تا آن جایی که شاعر نیم مصراع آخر را برای خواننده خالی می‌کند: «عصر آوازه رمانتيک است و روابط عميق و باریک است؟ یا چراغ فروغ تاریک ...» شاعر غزلیات پسامدرن، کنایات قدیمی می‌آورد و در متن این کنايه ها، کلمات مدرن میچپاند. شاعر پسامدرن، اقتضائات جهان مدرن و پسامدرن را می‌پذیرد ولی گاهی عليه آن جبهه می‌گیرد و دوست دارد به دوران فئودالیته برگردد و «بازجوید روزگار وصل خویش را»: «بر داربستی از هوس آهنگم/ با عشق های یک شبه می‌جنگم/سرشارم از تناقض و دلتنگم/ دلتنگ عشق های دبستانی.» این «پرنده زندانی» تاسیانی است، غم غربت دارد، می‌خواهد به باغ خود برگردد و با جفت خود عشق بازی کند، او «رهابند» است. مثل نیما که گفت: «من از این دونان شهرستان نیم/خاطر پر درد کوهستانی ام.» نيما که از «افسانه» رمانتيک گذر کرده و به رئالیسم و سمبولیسم و حتا سوررئال رسیده است. می‌خواهد برگردد. چشم آور هم دوست دارد پیش «سارا»ی خودش برود، همان‌گونه که توللی به «مریم»ش برگشت؛ همان‌گونه که شاملو به «آيدا» و همان گونه که صالحی به «ری را» یش رجوع کرد: «سارا بیا مقابل دنیا بایستیم/ تا کف رویم از کف دنیا زمام را ...». «در پای تو این قصيده- غزل سر بریده ام/ بخشیده‌ام به سلطنت تو قوام را ...» انقلاب رمانتيک هم احساسات رقيق دارد هم عقل را، نهضت‌های رئالیستی و سمبولیستی و سورئالیستی تا امپرسیونیستی هم اگر به ایران بیایند که کمی تا قسمتی آمده اند، شاعرانشان دوست دارند به جنگل برگردند. چشم آور شاعر توانمندی است. باید این سیکل را بشکند و زبان تند و تیزش را رام کند، جملات را هرس کند  و افکار فلسفی‌ و اجتماعی و سیاسی خود را درونی کند.