مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


قلک

فرزانه امجدی (داستان نویس)

فرزانه پاشو دامنت را بپوش. موهاتم شونه بزن، می‌خواهیم بریم بازار.
- آخ جون.
دامن سه طبقه چین چینی قرقریم را پوشیدم و موهام را یه شونه سرسری زدم که صدای داد اکرم دراومد. 
- شونه را بیار درست موهات را شانه کنم کرکه.
- اه نمی‌خوام.
- غلط کردی. باموی کرک حق رفتن نداری، نمی‌ذارم مامان ببردت. 
منم شکلک درآوردم و دویدم تو حیاط، اکرم هم در حیاط را قفل کرد. 
یه کم موندم بعد گفتم: الان مامان می‌ره. 
- با موی کرک و شلخته هیچ جا نمی‌تونی بری.
 اکرم خوشحال ازاین‌که من را متقاعد کرده که موم را شانه کنه، منم  ناراحت که الان درد کرک مو را باید تحمل کنم‌.
- اگه روزی سه بار موهات را شانه کنی کرک نمی‌شه، شلخته خانم.
شکلک درآوردم و اکرم هم موهام را کشید. زدم زیرگریه. داد مامان دراومد 
-چتونه عین سگ و گربه با هم می‌‌جنگید. 
 اکرم گفت: ازاین شلخته بپرس همین‌طوری با موی کرک می‌‌خواد بیاد. 
مامان یه چپ رفت.
 -خودت که شانه نمی‌کنی بذار برات شانه کنه، زود باش الان شب می‌شه.
مجبوری درد را تحمل می‌‌کردم و اشکم سرازیر بود تا موهام بالاخره شانه شد. خیلی بازار را دوست داشتم ولی همیشه یه ترس داشتم که تو بازار گم بشم. چی؟ آخه همش سقف پوشیده و عین هم بود. سفت چادر مامانم را گرفته بودم و نگاه می‌‌کردم. به مغازه‌ها. بعضی از مغازه‌ها بیرون هم جنس چیده بودند.دمپایی‌فروشه کلی دمپایی روی یه سکو که درست کرده بود چیده بود. از مدل دمپایی مردانه، زنانه، بچه‌گانه. حواسم به دمپایی که عکس خانم کوچولو تو برنامه پسر شجاع بود رفت که مامان گفت: بریم بازار کوزه‌گر‌ها جارو بخریم.
سرم را تکون دادم. مامان از آقا مصطفی یه جارو خرید و گفت: بریم. من گفتم: مامان می‌شه برام یه قلک سفالی بخری؟؟مامان ۵تومن بهم داد و گفت: بدو برو بخر من اینجا منتظرم. چادر مامان را رها کردم و بعد دویدم طرف مغازه‌ای که قلک و ظروف سفالی می‌‌فروخت. یه مغازه بزرگ پراز کلمن، کاسه، لیوان و...سفالی بود.
- آقا، من قلک می‌‌خوام. 
مرد فروشنده گفت: دختر جون هر کدوم را می‌‌خواهی بردار. 
منم یه قلک قهوه‌ای سفالی برداشتم و گفتم: این را برداشتم، اینم پولش. 
مرد فروشنده گفت: مبارکت باشه، زود پر پول کن بیا یکی دیگه بخر و گفت: صبر کن بقیه پولت را بدم. سه تومن به من پس داد. من لبخند زدم و دویدم سمت مامان. 
- مامان اینم بقیه پولش.
مامان لبخند زد و گفت: این سه تومن را هم بنداز تو قلکت. 
 از خوشحالی تو پوستم نمی‌گنجیدم. داشتم می‌‌دویدیم که یهو خوردم به یه آقای پیراهن طوسی که داشت رد می‌‌شد و افتادم، قلکم شکست و زدم زیرگریه. مامان اومد بلندم کرد و گفت: عیب نداره گریه نکن.
تکه‌های قلک را جمع‌کرد و سه تومنی که از قلک افتاده بود، اون مردی که بهش خوردم داد و پنج تومن هم از جیبش درآورد. 
-دختر خانم خوشگلم برو یه قلک دیگه بخر.
من مثل باران اشک می‌‌ریختم و مردمی که دورمون جمع شده بودن و همهمه که چی شده؟ مامان از خجالت سرخ شده بود و می‌‌گفت: فرزانه جون یکی دیگه می‌‌خرم برات. من هم بین گریه‌هام می‌‌گفتم من همین قلک را می‌‌خوام. آقایی که بهش خوردم دستم را گرفت و گفت: 
-چه اسم خوشگلی فرزانه؛ دختر خوشگلم بیا بریم یکی دیگه بخریم. 
من دستم را کشیدم و گفتم همون قلک را می‌‌خوام. آقا دوزانو زد زمین و با دستمالی که از جیبش درآورد اشک من را پاک کرد و گفت بیا بریم همون مغازه که این قلک را خریدی عین همین برات بخرم.
- مگه دیگه عین این قلک هست؟
آقالبخندی زد و گفت: پیدا می‌‌کنیم. 
یه نگاه به مامان کردم.مامان از آقا تشکر کرد. 
-ممنون خودم براش می‌‌خرم. 
آقا که خیلی مهربون بود گفت: تقصیر من شد که بچه را ندیدم.
جمعیت پراکنده شده بود. سفت چادر مامان را چسبیدم و آقا جلو رفت. تکه‌های قلک را نشان آقای فروشنده داد. 
-عین این قلک می‌‌خوام. 
-همین یه دونه را داشتم. 
زدم زیر گریه.
- دیدی دیگه عین این قلک نیست. 
مرد پیراهن طوسی لبخندی زد و گفت صبور باش. بذار مغازه‌های دیگه هم سوال کنیم. مامان به آقای پیراهن طوسی گفت: 
- ممنون، شما بفرمایید، خیلی هم زحمت کشیدین. 
- نه تا قلک مورد علاقه فرزانه خانم خوشگل را نخرم امکان نداره.
 مامان یه چپ بهم رفت. یهو نگاهم افتاد به یه مغازه پلاستیک فروشی که بیرون مغازه روی پیشخوان جلوی در کلی وسایل پلاستیکی مثل بادبزن، جارو نپتون، کلمن آب، مگس‌کش.چیده بود. توی یه سبد قلک‌های پلاستیکی رنگی بود.
 گفتم: مامان مامان من این قلک قرمزه را می‌‌خوام. 
آقای پیراهن طوسی، خوشحال گفت: بریم بخریمش.
مادربا لپ‌های سرخ از خجالت جلوی در مغازه ایستاده بود. من خوشحال دویدم طرف مامانم. 
-مامان ببین چه خوشگله.
مرد پیراهن طوسی گفت: عوضش دیگه نمی‌شکنه.
مامان از مرد تشکر کرد. مرد پیراهن طوسی در قلک را برام با چاقو باز کرد و یه سکه ۵تومانی انداخت داخلش: مبارکت باشه.
مامان هم سه تومن پول قلک را داد و گفت: اینم بنداز تو قلکت.
مرد پیراهن طوسی خداحافظی کرد. منم می‌‌دویدم و خوشحال که پول توی قلکم صدا می‌‌دهد و دیگر نمی‌شکند.