مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


دویدن تا ته خط

حسن صفرپور (داستان‌نویس)

 اگه بگم سام بهترین دونده‌ای بود که تو عمر دیدم، خیلی بیراه نگفته‌ام. وقتی تو مسابقه دوومیدانی بین مدارس شرکت می‌‌کرد مثل موشک از همه سبقت می‌‌گرفت؛ بعد از خط پایان مسابقه بدون حتی ذره‌ای نفس نفس زدن راحت قدم می‌‌زد. اما وقتی پانزده‌ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩ، ﺁﻥ ﻣﺮﺽ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ؛ ﻏﺪه ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺗﻮﯼ پای راستش ﺑﻮﺩ، افتاد به جانش ﻭ ﺩﮐﺘﺮﻫﺎ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﮐﻢ‌ﮐﻢ از راه رفتن افتاد و اون پاهای آهنیش ﺗﻪ می‌‌کشید ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ می‌‌رفت. ﻣﺜﻞ شمعی ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﻤﺎﻡ می‌‌شود، داشت پرپر می‌‌شد. سام تک‌ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‌ﺍﺵ بود و سخت‌ترین قسمت این اتفاق این بود که بیشتر مادر سام داشت ذوب می‌‌شد. مادرش تو تمامی مسابقه‌هایی که سام شرکت می‌‌کرد حاضر بود. عاشق دویدنش بود ﮐﻪ ﺣﺎﻻ دیگه نمی‌توانست ببینه...
 یادمه ﻣﺎﺩر سام ﺑﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻋﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺷﻔﺎﯼ سام ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺮﻓﺖ. ﭘﺪﺭش، ﻧﺴﺨﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻋﻄﺎﺭﯼ ﻭ ﻃﺒﯿﺐ ﺳﻨﺘﯽ ﻭ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﻭ ﻣﺜﻞ این‌ها ﺭﺍ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﺎ ﻭ ﺩﻭﺍﯾﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻧﮑﻨﺪ. عموی سام ﮐﻪ دکتر فرنگ ﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﺩﮐﺘﺮﻫﺎﯼ ﺧﺎﺭﺟﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ‌ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ می‌‌شناخت، ﭘﺴﺖ ﮐﺮﺩ. ﺣﺎﺻﻞ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ آشکار ﺑﻮﺩ؛ سام ﺭﺍ تنها عکسی که به نقطه پایان رسیده بود بالای تابوتش گرفتن. فقط ﺍﺷﮏها ﺑودند که در مراسم خاک‌سپاری بدرقه‌اش کردند.
سام را سال‌ها ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭش ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ و عمویش ﺭﺍ ﻫﻢ ﺗﻮﯼ گنجه خاطرات تلخ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. 
شب یلدا بود رفته بودم قبرستون، وقت برگشتن گوشه آخر قبرستون شمعی با نور کمی خودشو نشون می‌داد، رسیدم بالای قبر دیدم پیرزنی کنار قبر نشسته، وقتی نوشته روی قبر را خوندم، قبر سام دونده بود؛ حرفی نداشتم بزنم، سکوت کردم، یاد سام افتادم که ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪنش ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻼﺵ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ‌اش بود که ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺷﯿﻮﻩ ﺧﻮﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻮﺍنستند ﮐﺮﺩند، ﺍﻣﺎ ﺯﻭﺭ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﻭ ﻣﺮﺽ ﺍﺯ همگی ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ سام ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺍﺗﺼﺎﻝ مادرش بود که هنوز بعد از سال‌ها، توی قبرستون خودش را نشون می‌‌داد. دوست نداشتم خلوت مادری با بچه‌اش را به هم بزنم. آروم رفتم و تو مسیر به این فکر فرو رفتم که بعد رفتن سام ﺍﻣﯿﺪ اون هم ﺭﻓﺖ و همه شب‌ها برای مادر سام شب یلدا بود.