درباره رمان «سال غریب» اثر بریژیت ژیرو
مسئله فقدان زبان
فریبا ملاعلیاکبری (منتقد ادبی)بریژیت ژیرو در سال ۱۹۶٠ در الجزایر به دنیا امد. او پس از کار در کتاب فروشی و کتابخانه مدتی روزنامهنگار بود و سپس خود را وقف نوشتن کرد. از اثار او میتوان به اتاق والدین(1997) نیکو (1999)در حال حاضر(2009) مد سیاه (2004)و یاد میگیریم (2005) سال غریب (2009) عشق زیاد هم قیمتی نیست(2007) و آخرین کتابی که از او منتشر شده جای نگرانی نیست(2011)اشاره کرد. نثر این نویسنده سهل و ممتنع و عاری از هر گونه پیچیدگی است. شخصیتهای داستانهای ژیرو انسانهای ساده هستند که در روزمرگیهای خود هر کدام به نوعی بار تنهایی و فقدان را به دوش میکشند. رمان سال غریب روایتی صادق و سرراست از زندگی دختر نوجوانی به نام لورا است که به دنبال یادگیری زبان آلمانی به آلمان میرود و به خانواده برگن ملحق میشود. «دقیقا نمیدانم چرا اینجا هستم. چیزی را که پشت سر گذاشتهام نمیتوان در چند کلمه خلاصه کرد. هدف اصلی من تقویت زبان آلمانیام است که در دبیرستان به عنوان زبان اول یاد گرفتم. برای یاد گرفتن اینجا هستم. اما از همان لحظه نخست.... میفهمم که بعد از چند سال و هفتهای چهار ساعت آلمانی خواندن هنوز یک جمله را متوجه نمیشوم» و در ادامه داستان ژیرو ما را با سوگواری لورای قصه آشنا میکند. دختر نوجوانی که سوگوار برادر کوچکترش است که در یک سانحه موتورسیکلت در گذشته است.«وقتی لئو زنده بود فکر نمیکردم تا این اندازه روی زندگیام تاثیر بگذارد. این چیزها را نمیدانستم. چیزی به من میگوید: ما نمی توانیم مردهها و کمبودهایمان را باهم قاطی کنیم. در واقع از مرگ برادرم احساس شرم میکنم. مرگ معمولی که در تاریخ ثبت نمی شود، مرگی که معنای به خصوصی ندارد، یک درام شخصی که کسی مسئول آن نبوده، رویدادی کماهمیت که نماد هیچ چیز نیست به من حس تعلق نمیدهد واجازه نمیدهد از هیچ انگیزهای دفاع کنم، احساس بیچارگی می کنم، تقریبا احساس گناه دارم از این که از قربانیان تاریخ نیستم، فقط از برادری محروم شدهام که در یک تصادف احمقانه با موتور گازی مرده است. پس ساکت میمانم چیزی را که هیچ کس نمیتواند با آن شریک شود برای خودم نگه می دارم، اگر تصادف لئو را با جنگ جهانی دوم و جنون آدولف هیتلر، وجود mine kamp, اتاقهای گاز، زنان بهدارآویخته، و ساخت دیوار مقایسه کنیم، اگر موتورگازی لئو را که روی جاده لغزنده منحرف شد و هزاران انسان که به خاطر خشونت نازیسم از بین رفتند، باهم بسنجیم، به اندازه کافی خندهدار خواهد بود. از خود میپرسم آیا اندوه شکلهای متفاوتی دارد؟ مرگ برادر من نه مرگ یک قهرمان است نه یک آدم پستفطرت، مرگ او هیچ معنایی ندارد. چیزی برای گفتن نیست. پس کاری نمیتوانم بکنم جز اینکه ساکت بمانم و در سکوت، نبودن برادر کوچکم را تجربه کنم» و اما فضای برفی و سرد داستان که حس تنهایی و گمگشتگی لورا را برای ما مضاعف میکند. «اینجا از خانهام خیلی دور است و همه چیز خیلی سفید است. پیادهروها، درختان، آسمان» به طور کلی میتوان گفت داستان بر پایه فقدانها بنا شده است. یکی از اساسیترین مسائل اصلی در رمان، مسئله فقدان زبان است و پی بردن به این نکته که وقتی به زبان غیرمادری حرف میزنیم، به آدمهای متفاوتی تبدیل میشویم. راوی داستان نمیتواند به راحتی با خانواده آلمانی گفتوگو کند و اکثر حرفهای آنان را نمیفهمد و همین نفهمیدنها و کمبود واژگان برای برقراری ارتباط تنهایی او را بیشتر میکند و موجب از خود بیگانگی میشود.