مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


خیلی ممنون

فیض شریفی (نویسنده)

همین را کم داشتيم که تو تمام وقت در خدمت بیمارستان باشی. بوی بیمارستان می‌دهی. بوی ملحفه، بوی تینر، بوی الکل، ...اصلآ به سر وضع خودت توی آیینه نگاه کرده‌ای؟ این سرخاب است یا رنگ خون؟ يعنی امروز تولدت بوده؟ پژمرده شده‌ای. لباسش را در آورد، حاضر نشد حتا به من نگاهی بکند. کاسه را برداشت و به گل‌ها آب داد، به کاکتوس‌ها نگاهی کرد و گفت‌:«لااقل به این‌ها آب می‌دادی، پژمرده شده اند.» لم داد روی مبل و به هدایایی که برایش خريده بودم نگاه کرد و لبخند ملیحی زد.
- مرسی عزیزم! باور کن مثل خر توی وحل افتاده‌ام، هی می‌آیند و می‌روند و بازخواستم می‌کنند و بی اجازه توی اتاق‌ها سرک می‌کشند، تازه از بازجويی آمده‌ام. انگار باز هم توی حمام بوده‌ای، در را از تو قفل کرده بودی، تو نیمی از عمرت را توی حمام گذرانده‌ای، نیم دیگر عمرت را هم توی این کتابخانه بوده‌ای، چطور یادت آمد که روز تولد منه؟
 هایفون را خاموش کردم و سرش را بوسیدم و برایش قهوه آوردم.
- تو از کجا می دانستی من شارژر موبایل می‌خواهم؟ وای این گردنبند چقدر قشنگه! توی این اوضاع بی‌پولی، تو را که اخراج کردند؟
- اخراج نشده‌ام عزیزم! کارم اینترنتیه، الان چهل و چند روزه، شرکت داره ورشکسته می‌شه، برای این دو ماه صد و ده ملیون اجاره‌ داده‌ایم، از کجا بیاوریم؟
قرصش را بالا انداخت، سردرد عجيبی داشت، معذرت خواست و به بستر رفت و گفت‌:«من باید به جای چند نفر کشیک بدهم، یکی دو پزشک رفته‌اند آن طرف مرز، یکی دو تا را هم برده‌اند چند سؤال از آنها بپرسند، احسان، شاگرد قدیمی‌ات هم توی آنهاست، مرتب می‌گويد: می خواهم استاد را ببینم، هرچه می‌گویم شوهر من تارک دنیا شده، باور نمی‌کنه. اون نامه‌ رو واسه‌ی تو نوشته‌، این کوفتی را هم  نخور لعنتی! جگرت له میشه. منو ببخش من دیگه نمی‌تونم برای تو زن خوبی باشم. تو بیست سال با من فاصله‌ی سنی داری ولی از من جوان تری.
پاکت نامه‌ باز بود، فکر کنم خودش هم نامه را خوانده بود. دوازده صفحه بود. خوش‌خط بود و تمیز، یک خط‌خوردگی هم نداشت. لفتش ندهم. راست می‌گفت که زنی که برایت تره هم خرد نمی‌کند و برای تو آرایش نمی‌کند و مثل من با بیمارستان ازدواج کرده است به چه درد تو می‌خورد؟ هرچه‌ به نامش سند زده‌ای مال شما، او به اندازه کافی به تو عشق داده‌، زندگی داده‌، الان باید شما تلافی کنید و او را به حال خود رها کنی، او یک چمدان و یک کیف را با خود از خانه می‌برد، باقی برای شما. اتفاقا داشتم گلستان شيخ اجل سعدی را می‌خواندم: زن جوان را اگر تیری به پهلو رود به که پیری...
ساکم را برداشتم، سپيده روی تخت بود. معلوم بود بیدار است. روی پاکت نامه نوشتم:خیلی ممنون، خیلی خوش گذشت. خدا حافظ!