مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


آواره

فیض شریفی (نویسنده)

ما سی و چاری‌ها آدم‌های جان‌سختی هستیم، خیلی کتاب متاب می‌خوانیم، بحث میکنیم، در کوره آبدیده شده‌ایم، از هر در برانی‌مان از در دیگر و از پنجره داخل می‌آییم. می‌گویید اشتباه کرده‌ایم؟ کرده‌ایم. اصلآ کسی که فکر می‌کند اشتباه نمی‌کند، اشتباه می‌کند. ولی اگر ما نبودیم این جوان‌ها سقفی به روی سر نداشتند. بچه‌های ما الآن تا ۷۴سال دیگر کار کنند، نمی‌توانند اتاقی برای خود درست کنن.
 - تو دیگه چی میگی؟ اگر من انقلاب کرده بودم که الآن هم سر کار بودم. تو بهانه‌ درمی‌آوری. می‌گویی لیسانس دارم، فوق گرفتم. خب بی‌مایه فطیر است. تو کاری بلد نیستی. این دانشگاه‌ها اغلب کارگاه‌های مدرک‌سازی هستند. یک عالمه پول می‌گیرند و در نهایت یک مدرک بی‌بو و خاصیت توی دستت می‌گذارند. 
حالا می‌خواهی به اروپا بروی؟ برو، برو پدر پیرت را تنها بگذار. من که می گم بیا با من کار کن،  کتاب بهت می‌دهم ويرايش کن، تایپ کن، پی دی اف کن، خودم دو برابر بهت می‌دم. بعد هم بیا بریم باغچه را کود بدهیم، هرس کنیم، سيب و هلوها را بچینیم، ببریم بدهیم مش رجب بفروشه، این افغانستانی که با من کار می‌کرد گرفتنش بردنش افغانستان. لامصب! تا کی می‌خوای دستت توی جیب من باشه، همه رو دست خودت بگیر، فعلا ماهی ده ملیون کاسبی، بعدأ خودت استاد می‌شی. حالا برو بگو پدر پیرم را تنها گذاشتم. رفتی مغازه کفش‌فروشی زدی، نشد، رفتی وسایل ورزشی زدی نشد، چقدر بهت گفتم «ب» را فراموش مکن.بِ بنگاه، بِ بیرون‌بر، بِ بانک، بِ قماربازا می‌گن ها به فلانم. حالا ول کردی رفتی کایسری ترکیه، که تقی به توقی بخورد و ترا به بلژیک ببرند، هی می‌ری توی کلاپ هاوس شعر و معر می‌خوانی و سخنرانی می‌کنی که منم رستم دستان، منم طاووس علیین شده، با حرف نمی‌شه، چرا لج می‌کنی؟ تو نمی‌خواهی از تجربه‌ها و آزمون و خطاهای من استفاده کنی؟ می‌خواهی بگویی خودم می‌توانم. نتوانستی، نتوانست، نتوانس، نتوان ...تو می‌خواهی پدر پیرت را دق مرگ کنی؟ رفتی رگ دستاتو زدی که تو رو از اونجا بفرستند نروژ، بلژیک، آلمان...حالا من چه خاکی به سر کنم، چجوری بیام نجاتت بدم؟ من چه گناهی کرده‌ام که باید تقاص پس بدهم؟ امروز نامزدت اومده رو سرم داد زده که رگ نداری، برو بچه‌تو نجات بده، آخه چند بار نجاتت بدم؟ بازم که با این قرتی می‌ریزی رو هم و ته جیب‌مو بالا میاری. تو فکر کردی اونجا حلوا بهر می‌کنن، مثل گاو عصاری ازت کار می‌کشن، برده‌ات می‌کنن، اونا پول مفت به کسی نمی‌دن.باید از صلات صبح تا بوق سگ کار کنی. این دفعه کارت زاره، اگه زنده موندی، میارمت، جد آبادتو در میارم، یک ریال هم دیگه الکی بهت نمی‌دم. اگه تا فردا اومدی، اومدی وگرنه تا فردا خودم حرکت می‌کنم.