مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد و نظر دفتر شعر «بهسايه» از هرمز علی‌پور

شمردن نمرده‌ها آسان‌تر است

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

 هرمز با سايه راه می‌رود. مثل هدایت با سايه‌اش حرف می‌زند، انگار گزارشی می‌دهد ولی در ادامه استعاره حس‌آمیزانه «صدای عریان» را می‌آورد، بعد می‌گويد، بهار عریان نیست، کاش بتوانیم بهار را به کوه و رود و کوچه‌ها بدهیم، می‌خواهد همه‌جا را سبز بپاشد و در آن حال از مرگ سخن می‌گوید، گریه می‌کند، او مرگ را تا مسافتی طولانی می‌بیند، صبح می‌آید، مرگ مردی را با خود ربوده است.
 در صبح چراغ‌هایی روشن است که بی‌خود روشنند، صبح شده، از طبیعت چیزی کم نمی‌شود، او مرگ را نمی‌بیند، روز، شب می‌شود، اشک می‌تواند روز باشد، گل می‌تواند بشکفد حتا اگر هزاران مرد مرده باشند، طبیعت ککش هم نمی‌گزد.
 اما صدای راوی محزون است، در عزای خود شروه نمی‌خواند. مرد زوری ندارد نمی‌تواند تکرار را از زندگی‌اش بردارد، دچار روزمرگی شده است: 
«لباس‌ می‌پوشی درمی‌آوری/کتاب باز می‌کند، می‌بندی، تلویزیون را روشن می‌کند/گریه‌ات می‌گیرد/با غیظ خاموش می‌کنی/تا اینکه سیگار روشنت را در زیر سیگاری له می‌کنی/نه این که خاموش، این است نهایت زور تو/در روز به روز.»
اوقات‌ شاعر این‌گونه می‌گذرد، چیزی او را خوشحال نمی‌کند، زورش هم به هیچ کس نمی‌رسد، زورش حتا به سیگار هم نمی‌رسد، سیگار نیمه‌خاموش است. دود می‌کند، شاعر هم مثل سیگار، دود از سرش می‌رود بالا. 
با این حال شاعر همین زندگی را هم دوست می‌دارد، بالاخره از مرگ بهتر است:
 «ممکن است به هرچمن/به هر کجای این دنیا دست بزنی/صدای خفیف آدمی باید که دوست داشت/زندگی کند باز هم، روزگاری است که/شمردن نمرده‌ها آسان‌تر است.»هرمز مثل ازراپائوند و هولم، دنبال شادی ناب است و لااقل غم خوبی که در هوا هست و آدم را نشئه می‌کند.
 او در شعر در پی مجموعه‌ای روحی و عاطفی در لحظه‌هایی از زمان است. دنبال تصویری از این دست احساس آزادی ناگهانی است.
 دنبال حس آزادی از محدودیت‌های زمان و مکان و زندگی است، یعنی احساس کمال بی‌ درنگیدنی است که ما در نگریستن آثار بزرگ هنری تجربه کرده‌ایم و می‌کنیم اما می‌گوید: 
«مثل او نمی‌توانم گل بکشم/آب‌بازی را مثل او بلد نیستم/ تا که بهتر شود مگر حالم/با فواره‌ای در پارک، و عکس قاصدک‌هایی در پای نامه‌ها، اما همین که هوایش می‌زند به سرم، دیگر اختیار وقت به دستم نیست، چون اختیار دستم که می‌رود، از دستم و میبینم/با او چقدر حرف می‌زنم در روز/با او که تنها می‌توانم به عکسش نگاه کنم.» ایماژ کامل نمی‌آید، راوی نقاشی است که در پارک نشسته است، می‌خواهد او را بکشد، تصویر کند، همه را می‌کشد، به او که می‌رسد قلم‌مو از دستش می‌افتد شاید، فقط به عکسش نگاه می‌کند. مطلب تمام می‌شود برش می‌زند، فشرده و موجز می‌نویسد. 
او تصویر را با حس بصری و تصویرها و توصيفهای حسی دیگر نزدیک می‌کند. هرمز با سعی بسیار در جست وجوی الهام خودبه‌خود و بی‌درنگ در شعر است تا به جایی برسد که تأویل‌های گوناگون سد راه او نشود، راوی بی‌خانمان به برج‌های بلند می‌خندد ولی به قدر یک مزار حتا زمین به نامش سند نزده‌اند: 
«تو آن‌قدر به خاک نگاه می‌کردی و به ارتفاع برج‌ها را به مسخره گرفتی، که خیلی‌ها از تو عصبانی‌اند، به قدر یک مزار حتا، زمین به نامت نیست، می‌شود کمی توضیح دهید!؟» سطر آخر همیشه از آشنایی‌زدایی‌های هرمز علی‌پور است. انگار خودش می‌گوید و رفیق کناری، که کمی توضیح بده.
 شاعر با زبان ساده و توصیفی و روایی در چند سطر فشار ستم‌گرانه زندگی سخت و سمج را محو می‌کند. 
سخن هرمز شاعرانه است، سفارش نیماست وقتی گفت:
 «نزدیکی نظم از حیث خیالات شاعرانه که تا کنون در نثر فارسی‌ داخل نشده‌ است و نثر از حيث تماميت و سادگی به این معنی که همان‌طور که نثر از مقاصد ما تعریف و توصيف می‌کند، همان طرز صنایعی را که در نثر موجود می‌شود، آن‌ها را با نظم معامله بدهیم.
۱ - شعر ما در صورت، موزون و در باطن مثل نثر تمام وقايع را وصف کننده باشد.
۲ - نثر ما آينه طبیعت و پر از خیال شاعرانه. 
خیلی اسرار در این اصول هست که قلم و خیال من روی آنها دور می‌زند.» 
هرمز سخن را شاعرانه می‌سراید، در بخشی بصری در بخشی موزون می‌شود اما تاثیر اصلی او در فنون تصویرسازی است در ساده‌ترین شکل و صورت خود است:
 «آن چشم‌هایی که انگار، به ته یک آسمان می‌رسد، یا که یک اقیانوس، دارد به چه نگاه می‌کند؟ می‌توانم حدس بزنم اما، آن خنده به آن وقت‌ها که، تکثیر یک بهار استثنایی بود، به تپه‌های گرمسیر ما و به قله سپيد به سرحدها، همین‌ها نمی‌گذارد نمی‌گذاشت، به‌وضوح بدانم دلتنگی‌هایم از چیست؟ حقیقتی محض است، تبدیل برگ‌های گل، به تکه‌های خشک.»
 ایماژ در شعر هرمز، صرفا آرايه کلام نیست بلکه جوهره زبانی شهودی است. تمایز شعر و نثر در همین‌جاست که از نگاه هولم، نثر چون کوزه‌ای قدیمی است که معانی از درزهای آن بیرون می‌تراود.