نقد دفتر شعر «پرهیب» آنژیلا عطایی
جهان پیرهن بلند زنی است که اصلا به کار جنگ نمیآید
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)دفتر شعر «پرهیب» از آنژیلا عطایی نقد، در این یادداشت هدف بررسی است. شاعر در همان پیشانی دفتر میگويد: «دیر است برای تکرار اسمها/آخرین کوک را از لبهای دوختهات بیرون میآورند.»او در همین سه سطر، جوهر تابنده شعر خود را میتراود، میخواهد بر نامها خط بکشد و نامها را از لبان خود برمیدارد و با نگاه معترضانه خود به دوره سوم شاعریاش قدم بگذارد.
این «اسم ها» کجا بوده؟ این افراد زن هستند یا مرد؟ معلوم است: «عروس تو بودم یا مادرت کنار حجله تو؟/سپيد پوشیده بودم یا سیاه؟/قرار بود برای بردن من نار بیاوری گلوله آوردی/و سربازها از چند طرف همیشه طفل میمانند/توپ، سنگ، گلوله، آتش/حالا پیشانی همه مردها شکسته است/تو هيچ وقت از تخت پایین نمیآیی/هزار سال خوابيدهای/ما آن چه را به یاد نمیآوریم خواب دیدهایم.» این سبک و اسلوب و زبان و بیان شعری، لازمه بیان و زبان متوسع عطایی است.
جهانبینیای که به همه واژههای گوناگون فارسی، اعم از شاعرانه و غیرشاعرانه نیازمند است تا بتواند به سادهترین و صمیمانهترين شيوه زبان گفتار و رسمی همه حرفهای خود را بزند و بر کرسی بنشاند: «بگو پناه میبرم به خدایی که بیماری آفريده است/تخت را آفريده است/مرد را آفريده است/تفنگ را آويخته بر دیوار آفريده است/تفنگ همانجا بماند بهتر است/تفنگ مرد را به دنیا نیاورد بهتر است/مرد را هر بار از آب نگیری بهتر است.»
در رگرگهها و تاروپود این اشعار خون طنز جریان دارد.
شاعر در شعر پيشين، پیشانی مردان را شکسته است و در اینجا از مردی تفنگ بهدست سخن میگوید که اسلحهاش را بر دیوار آویزان کرده است، آن مرد قصد دارد با این کار، زن را تهدید کند.
راوی به میگويد: هر بار مرد را از آب گرفتهام ولی او هر بار با تفنگ مرا تهدید کرده است. تضاد و تصادم میان زن و مرد از جایی استارت میخورد که زن به آزادی و اراده معطوف به آزادی خود در عصر اصطکاک فلزات و معراج فولاد مشعر و مقر میشود و مرد میخواهد، مردانگی موروثی خود را در عصر سرمایهداری تثبیت کند.
علم و تکنولوژی، اثری دوگانه و پارادوکسیکال دارد؛ از سویی اعتقادات مذهبی و ارثی و نظام اجتماعی ملوکالطوایفی را به شدت متزلزل میسازد و از جهاتی دیگر، همین موضوع موجب خودآگاهی زن میشود و از مقام و رفعت و تاج و تخت مرد میکاهد و زن را به اوج اشراف میرساند: «برو و فکر کن/انتهای لباسهای ما به اوراق قرضه بانکها میرسد/به جاروی رفتگری در تهران که پوکههای گلوله را در جوی فاضلابی می ريزد/جهان پیرهن بلند زنی است که اصلا به کار جنگ نمیآید.»
هر شعر عطایی از مجموع دو بیان وصفی و حرفی و تصویری برساخته شده است و هر دو در هم میلولند تا طنز خود را ژرفا ببخشند. ماتیو آرنولد شاید دقيق میگويد: «سرگردان میان دو جهان/یکی مرده و دیگری ناتوان برای زاده شدن.»
شاعر در شعر «انتحار» از این سخن پرده برمیدارد و خطاب به موسی میگويد: «اینجا جسدهای تازه را میتوانی از رختخواب بیرون بیاوری دور قاب بگذاری/ما را ببخش موسی/گوساله ران و بناگوش و گردن دارد و ما تنها هستیم.»
عصر انتحار و احتضار است و از اسطورههای معجزهگر هم کار ویژه برنمیآید: «کمی از دروغهایت بردار/جای نبض بگذار بزند.» یا به شکلی دیگر: «خیال کن چاقوی کند ابراهیم/سلاخی از گردن باریک من شروع میشود ...» عطایی، کارکرد اسطورهها را تغییر میدهد و در شعر هنجارگریزی معنایی به وجود میآورد. راوی به قتل عام کرمانیها در عصر آغامحمدخان اشاره میکند، به کور کردن چشمها و آن را توسعه و تعمیم میدهد و از «شق و شاف» بودن مردان و نجابت خود که سمبل تمامی زنهاست سخن میگوید: «قسم به نجابت زنی که موی مجعد دارد/و شاعر است که من بودم/موهایم را بردند/خواب دیدم پیش از این زن نبودم انگار یکی دیگر بود/میجنگید، میکشت، به خانه برمیگشت/به موسی گفتم خیال میکنم باید صفورا را بخوابانم/سنگ انداخت/تو نبودی موسی آغا به تخت نشست و سنگ انداخت...»
در کمتر شعری از عطایی برخورد میکنیم که با زبان طنز و تهاجم به مردها حملهور نشود و از نجابت و مظلومیت زنها سخن نگوید و اکنون او در شعر «پرهیب» آيا راوی مردها را به «زالو» تشبيه کرده است:«ما چند خانه را در هزار خیابان شناختهایم/ما چند چاه را در دیوارهای سیمانی دیدهایم/ بگو زنان لباسها از بند بردارند/قرار است کسی نیاید/زالوها نبض را بالا میآورند/زالوها نشانی ما را از نقشه ها میگیرند/یکی کلید را در قفل می چرخاند.»
عطایی شاعری است هماره درگیر با جنس مخالف و با هستی، کمتر درگیر با خود. او برای رهایی از وضعیتهای سهمناک خود و زن و بشر امروزی و گذر به سوی آزادی و جاودانگی دنبال مفری میگردد، مییابد یا نمی یابد، آیا: «چنگ زدن به شاخ چند گوزن شکسته، راه رستگاری است؟» راه گریز هست، جای ستیز هست؟