مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد دفتر شعر «پرهیب» آنژیلا عطایی

جهان پیرهن بلند زنی است که اصلا به کار جنگ نمی‌آید

فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)

دفتر شعر «پرهیب» از آنژیلا عطایی نقد، در این یادداشت هدف بررسی است. شاعر در همان پیشانی دفتر می‌گويد: «دیر است برای تکرار اسم‌ها/آخرین کوک را از لب‌های دوخته‌ات بیرون میآورند.»او در همین سه سطر، جوهر تابنده شعر خود را می‌تراود، می‌خواهد بر نام‌ها خط بکشد و نام‌ها را از لبان خود برمی‌دارد و با نگاه معترضانه خود به دوره‌ سوم شاعری‌اش قدم بگذارد.
 این «اسم ها» کجا بوده؟ این افراد زن هستند یا مرد؟ معلوم است: «عروس تو بودم یا مادرت کنار حجله تو؟/سپيد پوشیده بودم یا سیاه؟/قرار بود برای بردن من نار بیاوری گلوله آوردی/و سربازها از چند طرف همیشه طفل می‌مانند/توپ، سنگ، گلوله، آتش‌/حالا پیشانی همه‌ مردها شکسته است/تو هيچ وقت از تخت پایین نمیآیی/هزار سال خوابيدهای/ما آن چه را به یاد نمی‌آوریم خواب دیده‌ایم.» این سبک و اسلوب و زبان و بیان شعری، لازمه بیان و زبان متوسع عطایی است. 
جهان‌بینیای که به همه‌ واژه‌های گوناگون فارسی، اعم از شاعرانه و غیرشاعرانه نیازمند است تا بتواند به ساده‌ترین و صمیمانه‌ترين شيوه زبان گفتار و رسمی همه حرف‌های خود را بزند و بر کرسی بنشاند: «بگو پناه میبرم به خدایی که بیماری آفريده است/تخت را آفريده است/مرد را آفريده است/تفنگ را آويخته بر دیوار آفريده است/تفنگ همان‌جا بماند بهتر است/تفنگ مرد را به دنیا نیاورد بهتر است/مرد را هر بار از آب نگیری بهتر است.»
در رگرگه‌ها و تاروپود این اشعار خون طنز جریان دارد. 
شاعر در شعر پيشين، پیشانی مردان را شکسته است و در اینجا از مردی تفنگ به‌دست سخن می‌گوید که اسلحه‌اش را بر دیوار آویزان کرده است، آن مرد قصد دارد با این کار، زن را تهدید کند. 
راوی به می‌گويد: هر بار مرد را از آب گرفته‌ام ولی او هر بار با تفنگ مرا تهدید کرده‌ است. تضاد و تصادم میان زن و مرد از جایی استارت می‌خورد که زن به آزادی و اراده معطوف به آزادی خود در عصر اصطکاک فلزات و معراج فولاد مشعر و مقر می‌شود و مرد میخواهد، مردانگی موروثی خود را در عصر سرمایه‌داری تثبیت کند. 
علم و تکنولوژی، اثری دوگانه و پارادوکسیکال دارد؛ از سویی اعتقادات‌ مذهبی‌ و ارثی و نظام اجتماعی ملوک‌الطوایفی را به شدت متزلزل می‌سازد و از جهاتی دیگر، همین موضوع موجب خودآگاهی زن می‌شود و از مقام و رفعت و تاج و تخت مرد می‌کاهد و زن را به اوج اشراف می‌رساند: «برو و فکر کن/انتهای لباس‌های ما به اوراق قرضه بانک‌ها می‌رسد/به جاروی رفتگری در تهران که پوکه‌های گلوله را در جوی فاضلابی می ريزد/جهان پیرهن بلند زنی است که اصلا به کار جنگ نمی‌آید.»
هر شعر عطایی از مجموع دو بیان وصفی و حرفی و تصویری برساخته شده است و هر دو در هم می‌لولند تا طنز خود را ژرفا ببخشند. ماتیو آرنولد شاید دقيق میگويد: «سرگردان میان دو جهان/یکی مرده و دیگری ناتوان برای زاده شدن.»
شاعر در شعر «انتحار» از این سخن پرده برمی‌دارد و خطاب به موسی میگويد: «اینجا جسدهای تازه را می‌توانی از رختخواب بیرون بیاوری دور قاب بگذاری/ما را ببخش موسی/گوساله ران و بناگوش و گردن دارد و ما تنها هستیم.»
عصر انتحار و احتضار است و از اسطوره‌های معجزهگر هم کار ویژه برنمی‌آید: «کمی از دروغ‌هایت بردار/جای نبض بگذار بزند.» یا به شکلی دیگر: «خیال کن چاقوی کند ابراهیم/سلاخی از گردن باریک من شروع می‌شود ...» عطایی، کارکرد اسطوره‌ها را تغییر می‌دهد و در شعر هنجارگریزی معنایی به وجود می‌آورد. راوی به قتل عام کرمانی‌ها در عصر آغامحمدخان اشاره می‌کند، به کور کردن چشم‌ها و آن را توسعه و تعمیم می‌دهد و از «شق و شاف» بودن مردان و نجابت خود که سمبل تمامی زنهاست سخن می‌گوید: «قسم به نجابت زنی که موی مجعد دارد/و شاعر است که من بودم/موهایم را بردند/خواب دیدم پیش از این زن نبودم انگار یکی دیگر بود/می‌جنگید، میکشت، به خانه برمی‌گشت/به موسی گفتم خیال می‌کنم باید صفورا را بخوابانم/سنگ انداخت/تو نبودی موسی آغا به تخت نشست و سنگ انداخت...»
در کمتر شعری از عطایی برخورد می‌کنیم که با زبان طنز و تهاجم به مردها حمله‌ور نشود و از نجابت و مظلومیت زن‌ها سخن نگوید و اکنون او در شعر «پرهیب» آيا راوی مردها را به «زالو» تشبيه کرده است‌:«ما چند خانه را در هزار خیابان شناخته‌ایم/ما چند چاه را در دیوارهای سیمانی دیده‌ایم/ بگو زنان لباس‌ها از بند بردارند/قرار است کسی نیاید/زالوها نبض را بالا می‌آورند/زالوها نشانی ما را از نقشه ها می‌گیرند/یکی کلید را در قفل می چرخاند.»
عطایی شاعری است هماره درگیر با جنس مخالف و با هستی، کمتر درگیر با خود. او برای رهایی از وضعیت‌های سهمناک خود و زن و بشر امروزی و گذر به سوی آزادی و جاودانگی دنبال مفری می‌گردد، می‌یابد یا نمی یابد، آیا: «چنگ زدن به شاخ چند گوزن شکسته،  راه رستگاری است؟» راه گریز هست، جای ستیز هست؟