مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی و آهی به شعر «گاهی ...» از زهره یوسفی

روان‌شناسی اندوه

فیض شریفی ( پژوهشگر ادبیات )

«گاهی باید تمام روزهای رفته را زیر پا گذاشت/با چشمانی باز حال مستمر را از ماضی‌های بعید بیرون کشید/و زندگی را خلاصه کرد در تویی که هستی...»
اندوهان ما وقتی سالم و طبیعی می‌شود که پودری از شعر بر درد و آلام ما پاشیده شود. اندوه هر شاعر و هر فرد مختص به خود اوست. یک اندوه ممکن است یک‌عمر طول بکشد چون گاهی وقت‌ها اشخاص تاسیانی و نوستالژیک همچنان به دوست داشتن شخص ازدست‌رفته ادامه می‌دهند. از این زاویه نقطه‌ی اتصال مرگ و اندوه انبوه، عشق است و برخی اوقات دل‌بستگی (attachment). درهرصورت با وجود تمام مصائب باید زندگی کرد: «شو تا قیامت آید زاری کن/کی رفته را به زاری باز آری/هموار کرد خواهی گیتی را/گیتی است کی پذیرد همواری؟»
دشوار خواهد بود مرگ عزیزان اما جزو جدانشدنی از تلاش ما برای کنار آمدن با جدایی و مرگ است تا بتوانیم درهرصورت زندگی کنیم. یوسفی شاعر می‌گوید: «گاهی باید تمام روزهای رفته را زیر پا گذاشت...» شاعر می‌خواهد بگوید خودت را در اندوه مستغرق نکن، چاره‌ای نیست باید زندگی کنی حتا اگر آن‌کس را که دوست می‌داشته‌ای نقش مهمی در زندگی تو داشته باشد یا (محبوب یا آدم مهم دیگری) باشد. می‌بینیم که اندوه و انواع داغ‌دیدگی اشکال مختلف و متفاوتی دارد ولی امری اجتناب‌ناپذیر است که دربرگیرنده تجربه‌های زیستمانی، عاطفی، شناختی و روانی است و به شکل طیف گسترده‌ای از رفتارهای قابل‌مشاهده بروز داده‌ می‌شود. اندوه اجتناب‌ناپذیر است ولی ما به آن «نیاز» هم داریم. باید اندوه عشق زنده‌ی دیگری را جانشین گردانیم و بر خود هموار کنیم تا اندوه پیشین به‌طور مبسوطی کنار گذاشته شود. به قول مولوی که گفت: «نبرد عشق را جز عشق دیگر.» پس شرط اصلی همین است که روندی را باید طی کنیم تا از نظر عاطفی از فرد در گذشته‌ جدا کنیم تا دل‌بستگی‌ها و وابستگی‌ها/ روابط جدیدی ایجاد کنیم تا مابقی عمر را به زندگی بپردازیم: «و با چشمانی باز حال مستمر را از ماضی‌های بعید بیرون کشید/و زندگی را خلاصه کرد در تویی که هستی.»
در «ماضی» نه، در «ماضی‌های بعید» اتفاق‌های زیادی افتاده است. در این ماضی‌ها از خیلی‌ها جداشده‌ایم، جدایی‌ها خیلی نرم‌تر و مهرانگیزتر از مرگ ازدست‌رفته‌ای است. یوسفی همه را با هم درهم می لولاند. می‌گوید: هر اتفاقی که برای تو رخ‌داده باشد حالت را بکن. مستمراً حال بکن. دردناک است که آدمی فرزندی یا کسی را ازدست‌داده باشد و بتواند حال کند. مرگ فرزند جوان، نمود بارز شکست خانواده یا جامعه و بر باد رفتن امیدها و آرزوهاست. اسماعيل خویی به فرزند ازدست‌رفته‌اش می‌گوید: «اگر خواهی که بی تو زنده مانم برو از یاد من ای هومن من.» ما ملتی تاسیانی هستیم. هماره به عقب می‌نگریم و می‌گوییم: «آن روزها رفتند، آن روزهای خوب ...» انگار برای ما حال و آینده، گذشته است و این، خیلی غم‌انگیز است. وقتی عزیزی می‌رود، جدا می‌شود و دیگر تو را نمی‌خواهد در این حالت، حالت عادی زندگی پاره‌پاره‌ می‌شود. ما درهرصورت مجبوریم دنیای طبیعی جدیدی بنا کنیم تا فرد درگذشته در آن نقشی نداشته باشد. آیا کسی که می‌آید حتا اگر انسی و انیسی باشد می‌تواند تکه‌تکه‌های تو را به هم پیوند بزند؟ فکر نکنم بتوان همه حال‌های مستمر را در کسی خلاصه کرد؟ تو اگر می‌توانی بستان و بزن.