آسفالت
خیام واحدیان (نویسنده)برای رفتن به مدرسه باید چند کیلومتری پیاده میرفتیم تا به روستای دیگری میرسیدیم که دبستان داشت و از روستای ما به جاده فرعی خاکی کوهستانی نزدیکتر بود. دبستانی دو کلاسه که حدود چهل دانشآموز خرد و بزرگ در آن درس میخواندند و پایههای اول تا پنجم در دو کلاس با دو معلم سروکله میزدند. گاه به دلایل مختلف معلمها نمیرسیدند که بیایند و ما هم که دیگر اینهمه راه را رفته بودیم میماندیم و همهچیز را به هم میریختیم. از جاده خاکی گاهی تنها ماشین روستا روزانه میرفت تا روستای بزرگتری بیست کیلومتری که چند تا مغازه داشت و به شهر نزدیک بود و با بار پر و چند مسافر برمیگشت. همیشه هم خاک بر سرو کول آدمهای بالای ماشین نشسته بود و موقع پیاده شدن چنددقیقهای خودشان را میتکاندند و بعد با بشکهای خالی در دست با پلاستیکی پر از نان بهطرف خانهشان میرفتند. از روستای ما هم اگر کسی بود ما خوشحال بودیم که عصر هنگام برگشتن تنها نیستیم و شاید هم لقمه نانی خالی گیرمان میآمد و کمی میخوردیم. از چند سال پیش ایام انتخابات مرتب کاندیداها وعده آسفالت کردن این روستا را میدادند و بعد از انتخابات میرفتند تا چهار سال بعد و این حرفها چند دوره بود که تکرار میشد. پدربزرگم میگفت تا من از دنیا رفتم جاده آسفالت میشود و بعد با خیال راحت به شهر بروید. البته این خیال راحت برای ما نبود، برای روستایی بود که ما در آنجا به دبستان میرفتیم که باید یکساعتی با عجله از ده خودمان با آنجا میرسیدیم. کمکم شایعه آسفالت جدیتر شد اگرچه ایام انتخابات نبود. این بار استاندار تا روستا آمده بود و قول داد که هر طور شده این مسیر را که چندین روستا سر راهش قرار دارد و از چند جا مردم پیاده به آن میآید حتماً آسفالت کند. ما که خیلی این مسئله برایمان مهم نبود و اصلاً کاری نداشتیم چون صبح که از خانه بیرون میزدیم اگر نانی بود در دست میگرفتیم و در راه به دهن میزدیم و اگر نبود هم تا عصر که برمیگشتیم گرسنه بودیم. پدربزرگم میگفت ارواح پدرم استاندار هم رفت پیش نمایندهها و دیگر برنمیگردد و ما میخندیدیم که پیرمرد سواد ندارد و نمیداند که آنها کارمند عالیرتبه دولتاند و حتماً کاری برای روستا میکنند. پیرمرد که از دنیا رفت تازه از مدرسه برگشته بودم و گرسنه به خانه رسیده بودم. هر دو بز لاغرمان را کشتند و شامی درست کردند و کمی هم به من دادند و از خستگی به خواب رفتم. شب پدربزرگ به خوابم آمد و از آسفالت روستا و استاندار و نمایندگان گفت و اینکه پسرم نگران نباش روزی جاده آسفالت خواهد شد و شما در شهر درس خواهی خواند و دیگر مجبور نیستی مثل من بیسواد بمانی و پشت سر مأموران دولت حرف بزنی!