مردم به‌مثابه ریشه‌ها
محمدعلی نویدی (استاددانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2467
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به داستان کوتاه «شعرها» از مجموعه داستان لتی پارک اثر یودیت هرمان

دشواری‌های انسان مدرن

فریبا علی‌اکبری (منتقد ادبی)

همدلی| یودیت هرمان از نویسندگان کمتر شناخته‌شده نسل معاصر آلمان است هرچند تاکنون از وی چند مجموعه داستان و یک رمان به فارسی ترجمه و منتشر شده. نثر او ساده و خالی از هرگونه پیچیدگی است. شاید بتوان گفت از مشخص‌ترین ویژگی‌های آثار وی کم‌حرفی و غم‌زدگی در داستان است. او با جملات ساده و کوتاه مضمون داستان را مؤکد می‌کند. داستان‌های او روایت‌های پیش‌پاافتاده‌ای از زندگی روزمره افراد هستند اما تأثیر نهایی آن‌ها فراتر است. او در داستان‌هایش به انسان‌ها و روابطشان می‌پردازد. انسان‌هایی که هرکدام به‌نوبه‌ی خود رویایشان را ازدست‌داده‌اند، انسان‌های سرخورده و ناکام. در میان شخصیت‌های داستان‌های او روابط انسانی بسیار سرد و شکست‌خورده است. شخصیت‌ها از بیان احساسات خود عاجز هستند. داستان‌ها حادثه‌پردازانه نیستند و قهرمان‌های عجیب نیمی انسان نیمی مار ندارند. شخصیت‌ها تنیده با زندگی عادی و وقایع روزمره هستند و همین روایت‌های رئالیستی از زندگی روزمره است که داستان‌های هرمان را مؤثر و دل‌نشین می‌کند. به‌نوعی نمایش تنهایی انسان مدرن.
در این داستان ما در همان پاراگراف اول متوجه می‌شویم شخصیت اصلی که همان راوی داستان است از پدرش که ظاهراً تمام خانواده او محسوب می‌شود جدا شده و سالی یک‌بار به دیدن او می‌رود و انگار از این مواجهه خوشحال نیست و با معطل کردن خودش در شیرینی فروشی به دنبال به تعویق انداختن این دیدار است حتی برای چند دقیقه. «چند نفر را گذاشتم از من جلو بزنند. اگر میزی خالی بود می‌نشستم و می‌گفتم برایم کافه گلاسه بیاورند. می‌خواستم دیدن پدرم را عقب بیندازم. می‌خواستم دیرتر بروم.» در ادامه داستان با توصیفاتی که از خانه پدر داده می‌شود که توصیف صحنه است و ظاهر پدر، ما متوجه احوال پریشان و اوضاع نابسامان روحی پدر می‌شویم. «دمپایی‌هایش لنگه‌به‌لنگه‌اند، اصلاح نکرده، موهایش ژولیده.» و در سطرهای بعدی دختر به بیماری روانی پدر و بستری بودنش در آسایشگاه روانی، غم پنهان در وجود خودش که هیچ‌وقت سالم بودن پدر را یاد ندارد اذعان می‌کند و همین باعث شده خانه و پدر را ترک کند. «از وقتی یادم است این بیماری را داشت، اصلاً پدر سالمی یادم نمی‌آید و شاید هم به همین خاطر به آن زودی خانه پدری را ترک کردم. رفتم جایی دور و ارتباط قطع شد.»
اما مسئله اینجاست که دختر گرچه خانه را ترک کرده اما انگار هنوز درگیر احساسات متناقضی است و نتوانسته این رها کردن را با خودش حل کند و هنوز سالی یک‌بار به دیدن پدر می‌آید و برش‌هایی از کیک زردآلو برایش می‌آورد یا در زمان‌هایی که پدر در آسایشگاه بوده به دیدنش می‌رفته است و باهم تمرین شعرخوانی می‌کرده‌اند. شاید همه‌ این ‌کارهای به‌ظاهر کوچک ولی به لحاظ احساسی برای دختر به‌شدت دشوار و درواقع تلاش‌های دختر برای کم کردن درد وجدان خودش است چراکه ما در داستان می‌فهمیم دختر ازدواج زودهنگام داشته و شوهر باشخصیتی هم دارد. «خوشبختانه شوهرم مشکلی با موضوع نداشت. به‌اندازه کافی شعور برای این کارها را داشت.» ولی هنوز حس عدم رضایت از زندگی را دارد. پدر هم از دختر دلخوری‌هایی دارد، در ماشین در جلوی بیمارستان «پدرم سوار اتومبیل شد و روی صندلی عقب نشست، در اتومبیل را باز گذاشت و حتی نگاهی به شوهرم نکرد.» راجع به کیک پدرم گفت: «فقط یک اواخواهر می‏تونه یک همچه کیک زردآلوی لوندی که الان توی بشقابته درست کنه.» «بااین‌وجود تکه کیک را تا ته خورد، با همان ولع خاصی که تابه‌حال فقط در آدم‌های پیر دیده‌ام. مسئله‌اش اصلاً اواخواهرها نبودند. گمان می‌کنم این بود که من یک‌تکه کیک برایش خریده بودم.» در کل درون‌مایه داستان درگیری انسان مدرن با احساس تنهایی است. فضای داستان غم‌زده است. نیمه‌شب تاریک وزش باد. جابه‌جایی پدر از بیمارستانی به بیمارستان دیگر. دست پرستار که بازوی پدر را می‌گیرد و می‌برد. زیر نگاه دختر و پدر که ناباورانه حتی سر برنمی‌گرداند تا دختر را ببیند. «پرستار با ملایمت بازوی پدرم را گرفته بود. در انتهای راهرو پیچیدند و رفتند. گفتن ندارد که پدرم رونگرداند تا من را ببیند، گفتن ندارد که من منتظر این کارش نبودم؛ اما شماره بخش ۸۷ و بوی پدرم در آن سال‌ها را به خاطر سپردم.» لحظات تلخ و سختی که انسان‌های مدرن محکوم به تجربه کردنش هستند. جدایی‌های به‌ظاهر انتخاب‌شده و خودخواسته ولی در واقع تحمیل‌شده؛ تحمیل‌شده به خاطر جبر زندگی مغشوش انسان بدبخت در جامعه پست‌مدرن.