میرزاده عشقی؛ جان شیفتهای که با گلوله از تن خارج شد
زندگی میرزاده عشقی بیش از ۳۱سال به درازا نکشید، ولی تاثیرش در جامعه از همه همتایان او فراتر میرفت. از این نظر تنها عارف را میتوان با او مقایسه کرد، با این تفاوت که عشقی روحیهای نوآورانهتر از عارف داشت و در بیان انتقاد نیز تند و تیزتر از او عمل میکرد. میرزاده عشقی در سال ۱۲۷۳ در همدان به دنیا آمد. از طبقه متوسط میآمد و وضعیت اقتصادی خانواده اش به گونهای بود که میتوانست تحصیلات خود را در مدرسه فرانسوی آلیانس بگذراند بیآن که آن را به پایان برد. روح سرکشی در او بود که قرار و آرامش را میربود. پانزده ساله بود که به اصفهان و بعد تهران رفت با این نیت که تحصیل را تمام کند. ولی سه ماه بیشتر از آمدنش به تهران نگذشته بود که دوباره راهی همدان شد و باز قرار نگرفت و از نو به تهران رفت و این دوره سفرهای کوتاه مدت به همدان و قزوین، هم چنان ادامه پیدا کرد، تا سرانجام ساکن تهران شد و ماند. از آن پس بیقراری خود را به دست حوادث دوران سپرد و با این حوادث بالا و پایین رفت. جنگ اول جهانی درگرفته بود. او در این جنگ جانب آلمان و عثمانی را گرفت و با گروه مهاجرین که عارف را نیز درخود داشت عازم استانبول شد. عشقی در استانبول از نو هوای درس و مدرسه پیدا کرد و در دارالفنون بابعالی نام نوشت. به کجا رسید، معلوم نیست. این قدر هست که در استانبول با نمایشهای موزیکال آشنا شد و هوای نمایشنامهنویسی به سرش افتاد. در سر سوداهای دیگری میپخت و این سودا را در شعر و قصه و نمایشنامه باز میتابانید. در همه هنرها گشت میزد ولی بیش از هر چیز جان شیفته شعر بود، البته شعری که بجوشد و بجوشاند. عشقی خود را شاگرد انقلاب میداند:
«مگر که غنچه چرا چاک چاک و دلخون است/ که این نمایشی از زخم قلب مجنون است».
جوش و خروش و بیقراریهای مستمر شاعر جوان را به راه روزنامهنگاری برد. فکر میکرد از این رسانه باید در راه افشای ناهنجاریهای سیاسی و اجتماعی بیشترین بهره را گرفت و همین زبان سرخ را به گردش درآورد، اگر چه سر سبز را بر باد دهد. این بود که با چند روزنامهای که انقلابی بودند یا جلوه میکردند، به همکاری پرداخت. روزنامه قرن بیستم را بنیاد کرد و تا پایان زندگی کوتاه خود ۱۷ شماره از آن را انتشار داد و در همین حرفه روزنامهنگاری بود که تیر غیبی به سویش رها شد و در عنفوان جوانی دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ کشته شد. او با استقرار جمهوری، به قول خودش جمهوری قلابی، مخالفت میکرد. مرگ تکاندهنده و جانگداز عشقی خفقانی در جامعه سیاسی و فرهنگی ایران پدید آورد و مدتی صدای رسانهها را خاموش کرد. روزنامهنگاران از بیم جان مهر سکوت بر لب زدند. ولی با وجود استمرار استبداد این سکوت دراز نپایید. زبانها از نو گشوده شد و مبارزه برای آزادی با نیرویی افزونتر ادامه پیدا کرد و نام عشقی برای همیشه به عنوان نویسندهای انقلابی به ثبت تاریخ درآمد.