و شعر چیست؟ خلاف آمد عادت (۱)
فیض شریفی (منتقد و پژوهشگر ادبیات)گاهی برخی از دوستان، قطعهای را از من میخوانند و میگویند:«این شعر است؟» ما هر مطلبی را شعر نمیگوییم.
ممکن است باشد یا نباشد. اگر قطعهای تو را تحریک کرد، عواطف تو را به غلیان آورد و شاخکهای تو را تیز کرد، دوباره آن را بخوان.
اگر به قول والری تو را به ترقص درآورد یا چون رقص بود، شعر است. نثر، پیادهروی است. مقصود اصلی شعر باید عاطفه باشد.
باقی قضایا مثل شکل و صورخیال در جایی دیگر مینشینند. اگر عاطفه و موسیقی را از مولانا، سعدی، حافظ و نیما بگیرید چه میماند؟
مولانا میگوید: «شادی خورد جانی که شد مهمان تو» او به جای «غم خورد» از «شادی خورد» کار میگیرد و خلاف آمد عادت ایجاد میکند.
او با همین کار نثر را شعر میکند. سعدی میگوید: «من دست نخواهم برد الا به سر زلفاش/ گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی». در ابیات سعدی به تقریب صورخیال کم است.
بعضیها بر همین مبنا میگویند: «سعدی ناظم است». شما به کلمه «دسترسی» نگاه کنید، ببینید چه تلاطمی در نظم ایجاد کرده است. وقتی این نوع کارها را از سعدی میبینیم متوجه میشویم که گاهی استعاره هیچ کاره است. در شعر نو به جز اینها باید یک شعر، شکل عمودی و انداموار داشته باشد. عاطفه و تخیل که ظرف زبان پویای شاعر هستند، باید درهم آغشته شده باشند. شعر باید از ریتمی سود ببرد.
اینها را یک شاعر متخصص با هم از رگوپی و عضلات خود بر کاغذ میریزد. اشعار نیمایی نیما به خصوص شعر «اجاق سرد» و «ری را»و ...از نیما از این ویژگیها برخوردارند.
شاعری میگوید:«سرنوشت من/ سرگذشت کولهبارم بود/ باید آن را بر شانههایم میگذاشتم/ و پرواز میکردم.» وزن و ریتم و نگاه ناجزی از فلسفه و عاطفه، به این شعر اعتبار بخشیده است. طنز و فلسفه نباید تمام شعر باشد اما میتوانند به پایداری شعر کمک برسانند.