نظرکرده
آفاق شوهانی (شاعر و نویسنده)خالهملوک گفت:«چی شده؟ دل و دماغ نداری!» گفتم:«هی! بد نیستم.» گفت:«انگار تو جونت رمق نیست، به هم ریختی.» گفتم:«همون درد همیشگی آلرژیزده داغونم کرده.» از روی صندلی بلند شد و آمد روی کاناپه کنارم نشست و گفت:«ببینم عزیزم! دهنتو باز کن! وای آفت زدی. همین که دیدم به زحمت حرف میزنی، فهمیدم دوباره حالت بد شده.» گفتم:«دوباره که نه! همیشه! از وقتی که خودمو شناختم.» گفت:«آره بچه هم که بودی گاه و بیگاه مریض میشدی؛ مامانبزرگ میگفت این بچه نظرکرده است.» با تعجب نگاهش کردم و گفتم:«نظرکرده یعنی چی؟» گفت:«کسی که مورد توجه فرشتههاست و خدا بهش نظر داره، یعنی یه جورایی دوسِش داره.» گفتم:«عجب! دوسِش داره ولی بهش سلامتی و آرامش نمیده! پنج ساله که درد میکشم.» گفت:«خدا داره با این امتحان الهی صبرتو میسنجه بین صدها آدم یه نفر مثل توئه، قدرِ خودتو بدون، دیگه ماشاءالله بزرگ شدی، این آلرژی هم بیخبر میآد و میره.» واقعیتش حرفهای خالهملوک مثل آبِ روی آتیش آرومام کرد نه اینکه دچار غرور بشم، ولی دردرو کمتر حس کردم. نقبی زدم به کارها و رفتارها بهخصوص فکرهای عجق وجقم و تصمیم گرفتم بدجنسیهارو از خودم دور کنم، خیرخواه اینواون بشم و اینهمه بهخاطر یه آلرژی آه و ناله نکنم. یکی دو روز حال خوشی داشتم تا اینکه یه روز مامان در حال پختن آش گفت:«ملیحه حالش خوب نیست، کاشکی سری بهش بزنیم، بیچاره سالهاست که داره درد میکشه. البته به قول ملوک خدا سزای اعمال ملیحه رو کف دستش گذاشته، اما این وسط ما چهکارهایم؟ کسی چه میدونه حق چیه، ناحق چیه؟ میسپارمش دست خدا بینیوبینالله.» گوشهام تیز شد و حیرت کردم. گفتم:«مامان! عمهملیحه بهخاطر بدجنسیهاش مریض شده؟» مامان با دو سه تا بسمالله یه دور آشرو به هم زد و گفت:«هی بابا! ملوکه دیگه! واسه خودش حرفهایی میزنه! میگه مسبب جدایی من و پدرت، ملیحه است. میگه ملیحه روزتونو سیاه کرد و از این حرفها، خب چی بگم؟ والا خدا هم گفته ستمکارهارو مجازات میکنه، مریضی ملیحه شاید حقشه که خدا کف دستش گذاشته.» بدجوری دمق شدم، تو خودم فرورفتم. مامان گفت:«نمیخوای یه کاسه آش بخوری؟» گفتم:«الان نه، یه ساعت دیگه.» رفتم توی اتاقم. در رو بستم. برخوردها و کارهای این روزهامو مرور کردم و گفتم:«خدایا، من به کی بدی کردم؟ اگه هم بدی کردم، حالا چطور میتونم جبران کنم که آلرژیم خوب بشه؟» بعد زدم زیر گریه و گفتم:«خدایا تا کی باید درد بکشم و تقاص پس بدم؟ یعنی که چی؟ خالهملوک چند روز پیش گفت: من نظرکردهی خدا و فرشتههام.» بدجوری شاکی شدم و رفتم توی فکر. از روی میز موبایلمو برداشتم. شماره خالهملوکرو گرفتم. چند لحظه منتظر موندم گوشیرو برنداشت. لج کردم و گفتم:«اونقدر زنگ میزنم تا آخرش بفهمم خدا داره مجازاتم میکنه یا نظرکردهشم.»
بعد التحریر: یکی از گزینهها را انتخاب کنید: الف. هر راویای نظرکرده است. ب. هر راویای خطاکار است ج. رابطهی خطاکار و نظرکرده تباین است. د. هیچ گزینهای صحیح نیست.