اصل بر صلاحیت وکلاست ...
سید سعید پرور(وکیل دادگستری و دبیر گروه حقوقی )
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2509
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


شعر از پابلو نرودا

ترجمه از حسین خسروی

من امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم؛
مثلن بنویسم:
شب پر از ستاره‌ است؛
و ستاره‌ها، آبی و لرزان، در دوردست‌ها می‌درخشند.
نسیمِ شبانه در فضا می‌‌چرخد و آواز می‌خواند.

امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
دوست‌اش داشتم و او نیز گه‌گاه مرا دوست داشت.
در شب‌هایی چون امشب، او را در آغوش می‌گرفتم؛
و بیش‌ترِ وقت‌ها، زیر این آسمان بی‌کران، او را می‌بوسیدم.

او دوست‌ام داشت و من هم گه‌گاه او را دوست داشتم؛
و مگر می‌شود چشمان درشت و آرام او را دوست نداشته باشم؟

امشب می‌توانم غم‌گین‌ترینِ همه‌ی شعرها را بنویسم:
فکر کردن به این‌که او را ندارم؛
این احساس که او را از دست داده‌ام؛
گوش دادن به این شبِ بی‌پایان که بی او پایان‌ناپذیرتر به نظر می‌رسد؛
و این شعر که بر جان[م] می‌ریزد، چون شبنمی که بر علفی.

خیلی برایم مهم [و دردناک] است که عشق‌ام نتوانست مانعِ رفتن‌اش شود.
شب پر از ستاره است و او با من نیست.
تمام ماجرا همین است.

در دوردست کسی آواز می‌خواند؛ خیلی دور.
با رفتنِ او، روح من گم شده است.

چشمان‌ام دنبال‌اش می‌گردند تا شاید او را بیابند.
قلب‌ام دنبال‌اش می‌گردد؛
و او با من نیست.

شب‌ها، همان شب‌ها هستند و درختان، همانی که [در نور مه‌تاب] نقره‌فام می‌نمودند،
ولی ما دیگر آن آدم‌های گذشته نیستیم.

درست است که دیگر دوست‌اش ندارم،
اما
چقدر دوست‌اش داشتم!
صدایم نسیمی را می‌جوید که [با آن] به گوش‌اش برسد.

یک رقیب!
[آری!]
او فردی دیگر را می‌خواهد؛
هم‌چنان که زمانی
صدایش،
بدن سپیدش،
و نگاه عمیق‌اش،
از آنِ بوسه‌های من بود.

درست است که دیگر دوست‌اش ندارم،
اما [نمی‌دانم] شاید هم دوست‌اش داشته باشم.
[واقعیت این است که] عشق بسیار کوتاه است، ولی فراموش کردن آن بسیار زمان می‌‎برد؛
چون در شب‌هایی مانند امشب، او را در آغوش می‌گرفتم؛
[و حالا] با رفتنِ او، روح من گم شده است؛

اگرچه امیدوارم این آخرین رنجی باشد که او برایم پیش آورده؛
و این هم آخرین شعری باشد که من برایش می‌نویسم.