تفکراثربخش ممیزه نفاق از وفاق
محمدعلی نویدی (استاد دانشگاه)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2484
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


بررسی دفتر شعر «بی تو بودن، مرور مردن» اثر فيض شريفی

دوباره شروع کن سیزیف پیروز!

جعفر محمدی واجارگاهی(شاعر و منتقد ادبی)

این دفتر را ۱۰۴شعر سپید – نیمایی در بر می‌گیرد. در مجموعه اشعار «بی تو بودن، مرور مردن»، ضمير جدا و منفصل «تو» دائم در چرخش است. گاهی «تو» یک زن است، محبوب است که از تهران و شیراز و از مرزها فراتر می‌رود و در شعر نزار قبانی جا می‌گیرد و وطن می‌شود و شاعر در پایان شعر می‌گوید: «تو را به اندازه ی خودت دوست می دارم ...»
فيض شریفی، محبوب را در نهایت با خودش مقایسه می‌کند تا ارج و قربت او را وسیع تر کند. گاهی «تو» در شطحیاتی نوین، کسی است که هميشه برنده است: «سرت را توی باد و باران می‌دزدیدی ...بی خیال چمدانش را بست/ مرا بست/شهر را بست/و باغ کوچه پشت سرش می رفت/ ماشين یخچال منجمدی بود.» این «تو» با رفتنش همه جا را یخبندان می‌کند. مرگ این زن یا مرد، همه را متاثر می‌کند. «تو» در شعرهای شریفی، یک آدم عادی نیست، شاعر با افراد عادی کاری ندارد، همه «تو»ها یا شاعراند یا نقاش یا نویسنده اند یا فرد ستمگری است که مردم را به توبره کشیده است. به « تو»های زیرین بنگریم: «خسرو خوبان! دایی مهربان!/ آیا تو هم صدای عزیمت را شنیده ای؟/ ما در خاک ما بی خاک هم در تبعید بوده ایم/ آیا دوباره مرا /آیا دوباره تو را خواهم دید»؛ «تو چه می‌گویی بی پدر/ بی مادر / تو با کینه چه نسبت داری؟/نمی‌گذارند زندگی کنیم .../تو مرا با رودابه ی گیسوان از چاه بیرون کشیده ای /فکر نکن زانوی غم در بغل می گیرم /من در چهار گوشه هر جا در خیابان و کوچه برای دیدن تو چله نشسته ام.»
فيض شريفی یک شاعر مدرن و شهری است. شهرش، زبان، زمان، جا و گاه و ویژگی شهری دارد: «هراس من به احتمال حقیقت دارد /خرده شيشه های خاطره ام / در یک قوطی کنسرو گیر کرده ام ..»
نمونه دوم: «یادت می‌آید تب لرزه بر تن ات افتاده بود/ و بر شومینه دل من گرم می‌شدی/ چرا چون ستون یخ /چرا چون باد از این حریق می‌گذری؟ ...» نمونه سوم: «مترو را دوست می‌دارم/ هر چیزی که مرا زودتر به تو متصل کند دوست می‌دارم .../ مترو پر از شیب تند و تیز لیموهاست / مترو را دوست می‌دارم بیش از نخلستان پدر/ خرمای کبکاب بهبهان است لب هایت.»
در شعرهای فیض شریفی یک عشق اروتیکی شهری «هماهنگی ذهنی، قلبی و جسمی» موج می‌کوبد. این عشق از نگاه شاعر دست برتر را دارد. شاعر این عشق را یک عشق معنوی و انسانی می‌داند. شاعر عشق افلاتونی و پرنو را رد می‌کند و آنها را در این عصر، خسران می‌داند. شاعر عشق اروتیکی را سخت در خطر می‌بیند و می‌نویسد: «و تمامی طوفان ها در تنم می لولند / گیر افتاده ام در یک جزیره مغموم/ فرصت نمی‌کنیم عاشقی کنیم /از بس فاجعه می‌ریزد /از بس ویرانیم برای کمی زندگی/ چقدر مرگ میخواهيد؟ چقدر؟»
شعر شاعر مثل رودخانه‌ای هولناک و عمیق است.
شاعر راحت با خواننده سخن می‌گوید و به مرور تو را به اعماق فلسفه زندگی می‌برد و به مرور با چند سؤال تو را در خود فرو می‌برد و به طنز می‌گوید: «وقتی به آخر خط می‌رسی رسیده ای/ بر گرد دوباره حرکت کن /به آخر راه که رسیدی به من نگاه کن / و دوباره شروع کن سیزیف پیروز!» می‌گویند آخرش چه می شود؟ آینده چیست، حال چگونه است؟ آیا من به اهدافم رسیده ام آیا می‌رسم؟ شاعر می‌گوید مثل سیزیف، مثل من برو و برگرد و این سنگ حجیم زمان و صخره صمای زندگانی را حمل کن و هل بده. تو در نهایت پیروز می‌شوی! شاید این صخره عظیم به مرور کوچکتر شود، دوباره تلاش کن تا شکست بهتری متحمل شوی.
شاعر در نهایت می‌گوید تو در آن زمان پیروز می‌شوی که: «بگذار تا به جنگ درآیند یزدان و شیطان / و ما با هم به عشق زندگی کنیم.»
از فیض شریفی می‌پرسم: «شما کی وقت داشتید که ۸ دفتر شعر بگویید، شما که همیشه درباره‌ی دیگران می نویسید؟  فیض شریفی پاسخم داد که: من در وقت نقد هم شعر می‌گویم و با شاعر کوچک و بزرگ در گفت و گویم، آنجا که با من اند به آنها مرحبا می‌گویم، وقتی که دور می‌شوند صدایشان می زنم و از آنها می‌پرسم بنشین تا با هم صحبت کنیم و بعد حرکت کنیم، برویم، مقصد، نفس حرکت است، ما هیچ وقت به مقصد نمی‌رسیم ...» فیض شریفی تعهد را از طاقچه پایین نمی‌آورد؛ او در پایان این دفتر زیبا می‌نویسد: «بر شانه‌های من یک شهر فریاد می کشید/ تو نشسته بودی و لبخند می زدی/»تا جهان بود از پی آدم فراز»/ تا امروز که طاقچه ها را ویران نموده اند / تعهد بوده و خواهد بود ای «گری گور» کافکا!در خزش مرموز خویش بمیر.»