غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


آبی‌ها

فیض شریفی (نویسنده)

آدم‌های مغز آبی، حیرت آورند، اگر پابندت شدند، دنیا را برای تو آبی می‌کنند. زندگی را برای تو شیرین می‌کنند. تو فکر میکنی، این زن یا این آقا از یک کره دیگر آمده، فکر میکنی مثل شازده کوچولو از یک سیاره دیگر آمده، آبی دنبال گلش میگرده، فکر می‌کند که گلش را پیدا کرده، تو هم فکر میکنی خیلی مالی، مغرور میشوی، تو هرچی که می گویی او باور میکند، او اصلا فکر نمی‌کند که تو اهل دروغی و به او دروغ میگویی، اگر خیلی به او ثابت شد که تو چند تا دروغ گفته ای، چیزی نمی‌گوید، او آن دروغها را عالی می‌داند و می‌گوید: «تو دروغاتم قشنگه ...»اما دیگر دروغ هایت را دنبال نکن.آدم‌های آبی را باید به خوبی درک کرد، باید بروی توی ذهنشان، باید بروی تو قلبشان، باید حدس بزنی که آنها از تو چی می‌خواهند. اگر گاهی به شوخی گفتند برو تا بریم مثلا شمال، شال و کلاه کن، درخواستش را رد نکن.اگر یک روز از تو دیزی خواست و حرفی از دیزی زد، دست او را بگیر و ببر توی آبگوشتی. اگر دیدی دوست دارد فیلمی با تو ببیند، آن را رد نکن. اگر یک دفعه آمد تو سالن و به تو گفت، درز کفشم را ببین، همان موقع دستش را بگیر، ببرش تو کفش فروشی. برای او بهترین کفش‌ها را بخر، برایش اگر داری چیزی بخر که فکر می‌کنی دوست دارد. آدم‌های آبی آدم‌های خاصی هستند، اصلا فکر نکن تو را ول نمی‌کند. اصلا روی حرف‌های اول آبی‌ها تکیه نکن که حالا اگر گفتند تا ابد تو را رها نمیکنم، باور نکن، آنها خائن نیستند. سعی کن به شعرها و شعارهای آنها اصلا دلخوش نباشی، دل نبند وقتی که می‌گویند از قول سعدی:«در آن زمان که بمیرم در آرزوی تو باشم/بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم.» تو هم باید خطاب به آنها همین ها را بگویی، باید مثل آنها مایه بگذاری، بی مایه فطیر است، او ترا دائم محک میزند، تو هم توی خواب و خیالی، هی فکر می‌کنی که او محال است در برود، ولی او می رود، در یک روز سرد زمستان، یا در یک تابستان گرم و طولانی، یا در ایام اردیبهشت ماه جلالی که بلبل گوینده بر منابر قضبان چهچهه میزند، تو را در بغل می‌گیرد و گریه می‌کند و می‌گوید،عزیزم! «خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این/لطفها کردی بتا! تخفیف زحمت می کنم.» تو را می‌بوسد و می‌رود و دیگر پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند.آن وقت تو در آن زمان، احساس می‌کنی زیر پایت خالی شده، احساس می‌کنی توی سیل شن های روان افتاده‌ای و هی فرو می‌روی،هی فرو می‌روی و شکست می‌خوری و به هر حشیشی چنگ می‌زنی تازه اگر خیلی قوی باشی، اگر هم نباشی ممکن‌ است که بروی بالای کوه، یا بالای آبشاری خودت را سر به نیست کنی، یا بروی خانه، توی اتاق چندین آرام بخش نوش جان کنی و غزل خدا حافظی را بخوانی.خلاصه نصیحت دیگر فایده ندارد، اگر یک آبی دیدی که چشم هایش، سبز–آبی بلاتکلیف است یا عسلی یا مسکی یا... به تو بوربور نگاه می‌کند، اگر دیدی مرتب به آسمان پرواز می‌کند، اگر دیدی خانه ساکت است و او فکر می‌کند  و شعر می‌گوید یا شعر می‌خواند. اگر دیدی هر روز تو را به نحوی سورپرایز می‌کند ... اگر دیدی یک دفعه یک کسی بی هوا روی پایت نشست حتما تعلل نکن، او آبی آبی آبی است. او را اصلا از دست نده و گرنه او تو را از تو می‌گیرد و به مرور و مرور تو آب می‌شوی و آخرش می‌گویی: «بی تو بودن مرور مردن» یا مثل شاملو می‌گویی: «ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری ...زنده به گوری ... زنده به گوری ...»