صدا در صدا
فرزانه امجدی ( نویسنده)_ چی چی چی میگی؟
_ صدا به صدا نمیرسه.
_ گوشام کر شد.
_ فک کنم چهل تایی میشه.
_ اقا جان میگم نمیشه.
_ برای چی نمیشه؟
_ چون از نظر اسلام حرامه.
_ کی گفته حرامه!
_ انقدر بحث نکن میگم نه نیست.
_ هیئت حرمت داره انگار بچه بازیه همه چی.
اشکام را با آستینم پاک کردم و اومدم کنار هیئت وایستادم.
اصغر گفت: بازم نذاشت؟
_ نه انگار هیئت ارث باباشه.
_ راستی دیدی هیئت ابوالفضل پنج تا طبل داره تازه زنجیرزناش سه صفن. با کارهایی که این میکنه دیگه کسی هیئت نمیاد. ببین هیئت شده یه مشت پیرمرد. بیا امشب بریم هیئت ابوالفضل.
_ کجا کجا؟ از اون محل اومدید اینجا طبل بزنید! ما خودمون طبّال داریم.
اصغر گفت: مگه هیئت رو خریدی.
با صورت خونی راهی مسجد شدیم.
حاج اقا گفت: اکبر اصغر چرا صورتتون خونیه.
اکبر گفت: برو از حاج جواد بپرس، نزاشت ما تو هیئت طبل بزنیم رفتیم هیئت ابوالفضل، سرکردش بیرونمون کرد.
حاج اقا سری به علامت تاسف تکون داد و گفت: برید صورتتون را بشورید بیاید آبدارخانه یه چای بخورید تا ببینم چکار میتونم بکنم.
نیم ساعتی بعد حاج اقا اومد گفت: پس طبّال های امام حسین طبلتون کو؟ و یه چشمک بهمون زد.
_ کجایی کجایی؟
_ هیچی.