نگاهی به دفتر شعر «عشق ویتگنشتاینی» از اکبر ظریف تبریزیان
او با من است یا دیگری؟
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)در این دفتر ۱۰۴شعر سپید کوتاه وجود دارد. ویتگنشتاین، فیلسوفی اتریشی است. او پایه گذار فلسفه تحلیلی و چرخش زبانی است.این فیلسوف آرامشگر، زبان را موضوعی فلسفی میداند و میگوید: ««تمامفلسفه، نقادی زبان است.» شیوه کار ویتگنشتاین روشن ساختن انديشه هاست. او فلسفه درمانی میکند.او بر این باور است که فیلسوف، بیماری فهم انسان را علاج میکند. اکبر ظریف تبریزیان به زعم خود از کلام ویتگنشتاین: «شک فقط در حالتی موجود تواند بود که پرسشی در میان باشد.» میپرسد: «او با من است یا دیگری؟»
پرسش در جایی تواند بود که پاسخی در میان باشد، لبخند زنان رفت و آشفته برگشت، «آه از دلم آه»، من او را دوست می دارم، او دیگری را، عشق پایان نیافته است، میخیزد به جلو، من او را، او دیگری را، عشق متناوب است، همچون جریان برق، باید به آن وصل بود، وگرنه خشک میشوی.»
شاعر در برابر تز ویتگنشتاین (شک با پرسش حادث میشود) میگوید: در آنتی تز هم (باید پاسخی در میان باشد) و در برخورد تز و آنتی تز، سنتزی طنزآمیز مم آورد. معشوق معمولا با گریه میرود، اما او میگوید: خندان رفت و و آشفته برگشت و مثل حافظ شیرازی گفت: «آیینه رویا! آه از دلت آه.»
هرچه شاعر میگوید در این دفتر گویا متناقض نماست. معشوق چرا برگشته و چرا میگوید: من عاشق او بودم و او عاشق او؟ عکس دیگر نباید این باشد: «که اگر به جریان برق عشق وصل نباشی خشک میشوی.» این واژه «خشک» باید ایهام باشد.شاعر میخواهد به تو بگوید: «ذات عشق مبتنی بر یک ضربه ای ناگهانی و در نهایت مرگ است.» نرم و شيوه معمول روایتهای ظريف تبریزیان وارونه نمایی و پارادوکس است. شاعر با لحنی شوخگنانه و بسیار طبیعی مبتنی بر طبیعت دیالوگ انسان امروز شعر میگوید و تا حد امکان از صور خیال های غلیظ فاصله میگیرد: «دروغ برای گفتن است/حریم برای تجاوز/حقیقت برای مخدوش کردن و آرزو برای حسرت کشیدن/شجاعت و بخشندگی برای ستودن و عشق برای دیداری ممنوع در فضای مجازی/چشم انداز برای نگاهی بیهوده از سر امید/روز برای چالشی نفرت بار با بیزاری و شب برای گریختن به کابوس/و زندگی برای فرو افتادن در دام افسردگی و خشم .»
شاعر با همین زبان پر ملاحت زندگی میکند و مشکلات را شکلات میکند. او با هیچ چیز با این زبان زاویه ندارد و ظاهرأ آرمانگرا و شورشگر و عصبانی نیست و در یک سرخوشی سکرآور زندگی میکند و حتا مرگ را هم جدی نمیگیرد، او از قول «شازده کوچولو» میگوید:«مثل تیک تاک ساعت است که مینویسم و باز میمانم/خوشم و ناخوش چرا که خورشید سیارک من نیز کوتاه میتابد و باز میمیرد/شب و روزی به درازای چند بازدم به کوتاهی چند آه/امید و ناامیدی را از پی خود میکشد/و من یک بار پیر میشوم و یک بار غروب میکنم/با هزاران خورشید در پیرامنم/با هزاران شب در راه به کوتاهی چند بازدم به درازای چند آه.»
شاعر خیلی گریه و گلایه نمیکند و خیلی حسرت و حسادت ندارد، او تقدیر خود را تاب میآورد: «و چون به پایان میرسی با آن که دوستش میداری در بیم و هراسی/به کدام سو روی که باز دانه دامی نباشد تا تو را به بند بکشد.» شاعر در هر حال راضی است و برای. هر دردی چون ویتگنشتاین درمانی مییابد: «در جهان خالی از عشق میتوان قرصهای ضد افسردگی خورد و تلفنی از عشق های جوانی یاد کرد/در جهان خالی از عشق میتوان مانند یک زاهد تنها مرد و مانند یک مومیایی پس از یک ماه در ژرفای آپارتمانی تاریک کشف شد.»