غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نقد و نظر بر دفتر شعر «واله» سروده‌ی شهرام بهمنی

به مردابی همانندم، به دور از پرتو ماهی

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

بهمنی ریشه در شعر کلاسیک دارد و وابستگی شدیدی به شعر حافظ دارد. بنابراین، شاعری ایشان در چهارچوب مفاهیم و صورخیال کهن قرار دارد. به‌طور مثال، ترکيب‌های تصویری که شاعر به‌کار می‌برد، در حوزه‌ی شعر قدیم کاربرد دارند: «آه و آتش سوزان این دل، بیداد زمان، شرقی شکر دهن، خوشه‌چین خرمن عشق، قمار عاشقی، برگ آس از چشم تو، برکه‌ی بی‌ماه، آتش‌ دل‌خانه‌ی عشق، مرغک دل، پیرهن نم‌دار دل، بوسه‌ی تب‌دار دل، دیوار دل، ميوه‌ی غم، گرگ حسد و... .» کلمات و ترکيب‌های تصویری تشبیهی و استعاری رنگ و بوی شعر کلاسیک دارند، اما بهمنی گاهی با بیان و زبانی امروزی‌ و محاوره‌ای از این تعبیرات فراروی می‌کند: «ببین چگونه به چشمت هميشه بد بودم/برای ساحل دورت، مدام مد بودم...» ... نه آن‌چنان به تو مشغولم ای بهشتی روی!/ خودم برای خودم هم پر از حسد بودم...» شاعر گاهی از شاعرانی چون سعدی و حافظ مصراع‌ها و ابیاتی می‌آورد و با آن شاعران نرد عشق می‌بازد، سطرهای دلنشینی تحویل این شاعران می‌دهد و با آنان‌ با زبان امروز گفت‌وگو می‌کند: «این غزل هم می‌کند باز اقتباس از چشم تو/شاعری پر مایه‌ام بازم سپاس از چشم تو/خوشه‌چین خرمن عشق توام، ملاک دل!/در هراس از چین ابرو همچو داس از چشم تو/کار و بارم روز و شب انديشه‌ چشم تو هست/بی‌تعارف، گشته‌ام من آس و پاس از چشم تو/ بس که حوای دو چشمت دست آدم می‌کشد/ غیرتم کرده مرا آدم‌شناس از چشم تو/ در قمار عاشقی حکم از ازل، دل بوده‌است/شاه دل بيچاره شد چون برگ آس، از چشم تو...»
در این ترکيب‌ها؛ «آس و پاس از چشم تو، حوای دو چشم، برگ آس از چشم تو» که تمی تغزلی دارند، تهی از رنگ تازگی و طراوت نیستند. این ترکیب‌ها با ترکيب‌ها و تشبیه‌های کهنی، مثل: «خوشه چین خرمن عشق، چین ابرو همچو داس از چشم تو و قمار عاشقی» درهم‌می‌آمیزند تا شاعر پلی میان شعر کهن و جدید بزند. شاعر، قسمی از نگاه و جهان‌بینی‌اش حافظانه است: («صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟» عشق غالب شده بر عقل و تعقل چه کنم؟) شاعر در بخشی از این اشعار گرايش به اندیشه‌های عرفانی دارد. او مثل مولوی پای استدلالیان را چوبین می‌داند، اما او مرید و مرادی و خانقاهی نیست. او عرفان حافظانه را با انديشه‌های خیامی درهم‌می‌آمیزد: «باران بزند تو در کنارم باشی/در اوج خزان تو ِآن بهارم باشی/ هرچند که عاقلانه بودن جبر است/ای عشق! فقط تو اختیارم باشی/ من کشته‌ی آن دو چشم مستت هستم/تا آخر عمر این شعارم باشی...» بهمنی گاهی حرکت دوربین نگاهش را به سمت آسمان می‌برد، گاه پایین می‌آورد و عین و ذهن را با هم درهم‌می‌آمیزد: «ای به جانت آتش و شعله سراسر ریخته!/بر سرت آوار و کوهی ای برادر! ریخته/نام از آتش، نشان داری و مهرت آب باد/ از نگاهت درد را در جان کوثر ریخته/ پیش جانفشانی‌ات عقل از تفکر مانده‌است/فهم پرپر می‌زند، اوهام و باور ریخته...» شاعر جلوه رنگارنگ طبیعت را گاه با نگاهی شوریده، گاه نگران نظاره می‌کند و به این جاذبه‌ها با نوعی شیفتگی نظر می‌افکند و سپس‌ از این حوزه فراتر می‌رود و شکایت می‌کند: «تنِ بی‌تاب پیچک‌ها، فقط آغوش می‌خواهد/لبم فریاد خاموشی، تنت را گوش می‌خواهد/شبیه رعد سوزانی درون سینه‌ی ابری/تظاهر کن نمی‌دانی، فقط سرپوش می‌خواهد/به مردابی همانندم، به دور از پرتو ماهی/صدای فهم تنهایی، شبی خاموش می‌خواهد...» قالب‌ها و اوزان و تعابیر سنتی‌ در محيط خاصی پديد آمده‌‌اند و با بافت فکری و عاطفی شعر کهن همخوانی دارند. از آن‌جا که، بافت و ساختار زبان از اندیشه قابل تفکیک نیستند، بنابراین، می‌توان گفت که به‌دلیل یکسان بودن صورت بیان غزل‌های شهرام بهمنی با شکل و بیان اشعار کلاسیک، حرکت موثری در احساس و عاطفه‌ی شاعر صورت نگرفته و به‌تقریب بر ارث و ميراث هنری شعر کهن چیزی علاوه نشده‌است. چون در‌واقع، شعر در نوآوری و حرکت به‌جلو می‌رود و پایدار می‌ماند. شعر باید زبان و نگاه جدیدی داشته باشد. زمانی‌که باید تعابیر و ترکيب‌های تصویری تشبیهی و استعاری کهن به‌کار بروند، از حوزه‌ی کاربرد زبان مدرن بیرون می‌رود. ترکيب‌ها و کلمات «چشم خمار، خم‌خانه‌ی ناب، منزل جانان، اندوه فراق، بت معبد، کلبه‌ی احزان و گرگ خیال» و امثال اين‌ها، از زبان شعر کهن اخذ شده‌اند و با زبان آرگو  هماهنگی نشان نمی‌دهند. این گونه غزل‌ها تابع صورخیال، آرايه‌ها، معانی و صورت‌های بیانی و لفظی قدیمی هستند و لبریز از مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌اند که با فضاي زندگانی امروزین فاصله دارند. شهرام بهمنی باید این سیکل را کنار بگذارد، وارد شعر نيمايی و سپید بشود و «دکلمه‌ی شعر سپید» را تابلوی خود قرار دهد: «تو همان دکلمه‌ی شعر سپیدم هستی/دیگر از خواندن اشعار دلم می‌گیرد...»