نقد و نظر بر دفتر شعر «مهی در حال پاک کردن آینده» از صابر سعدی پور
شبها ماه برگه سفیدی از روزنه داخل میاندازد
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)شعرهای صابر سعدی پور به خاطر آفرينشگری، نوگرایی و برانگیزندگی، سهمی شایان در رشد و ارتقای شعر سپید ایران داشته است. خواندن سرودههای صابر حتا در یک شعر، خواننده را دچار حیرت زدگی، سردرگمی و چالش میکند. شاعر جملههای پر تنش اش را با زمزمههای شبانه اش درهم میآمیزد و گاهی سطرها را گسترده میکند. بندها به هم پیوسته اند ولی از هم بی فاصله آمدهاند. خواننده ژانر ویژه پوچی و شور و شوق به شعرهای صابر نشان میدهد. صابر شاعر جسوری است که قواعد و قراردادهای موجود را درهم میپیچاند و کیهان مدرن دیگری آرزو میکند و به نمایش درمیآورد که هنگام آشناشدن با بازنمایی این جهان به سختی میتوانیم از آن رویگردان شویم. صابر سعدی پور، بازنمای آوای ناخرسند «دیگری» در میان موجها و جریانهای ادبی معاصر ایران است. او شاعری آپوکالیپس نگار است، بدین معنا که به روایت رویدادنگاری جهانی محکوم به آشوب و ویرانی و خودتخریبی و مرگ غیر طبیعی میپردازد. از نگاه شاعر: «کردها هیچ وقت به مرگ طبیعی نمیمیرند.» پینقش(پیرنگ) اغلب سرودههای شاعر، در واپسین روزهای پیش از پایان یافتن این جهان خراب و خذلان در سکوتی لح۶ظهای و لمحه ای در نوای هیش و هیس پیش از طوفان شکل میگیرد، این محبس و این جهان از نگاه شاعر تراژدی – کمدی است. راوی در اینجا، سخت گریان است و در مرگ «بهروز» و «بهروزی» شکوه میکند و سینه میدراند: «انسان هایی هستيم که پیشانی به پیشانی هم میخوابیم/تا اگر مرگ رسید آن را دست بیندازیم/اینجا هر کسی را دوست داریم از دست میدهیم/ وطنم از ما دلگیر نباش/بهروز را بردند تا سهم بیشتری از قلبهای ما داشته باشد/تا سهم بیشتری از جیره غذایی اش داشته باشیم/بارها اعتراف کرد آزارش حتا به مورچه ای نرسیده/و تنها هنرش رفاقت با کلمات است...»(همانجا، صص، ۳۲ و ۳۳)
همه چیز در این محمل بیهوده است، همه چیز رو به نابودی و ویرانی است، همه انگار در «غار مثل افلاتون» و در تاریکی زندگی میکنند: «در تاريکی زيرنويس میآید/یک سال قبل شناختمت/ از صدای بوسه ات/از صدای دست هایت روی ملحفه/که سفیدی اش صورتم را تاریک کرده است/انگار که جنازه ای را از زیر آوار بیرون بیاورند تا دوباره به خاک بسپارند/گاهی آدم را میبوسند تا کنار بگذارند/یک سال بعد با شاخه ی گلی در دست تا کجای دنیا به من خیره خواهی ماند/وقتی که دست میکشی روی خنده هایم می بینی از خاک سردتر هم چیزی هست؟» (همانجا، صص، ۴۶ و ۴۷) آپوکالیپس نگاری در دفتر شعر «مهی در حال پاک کردن آینده است» واقع نگاری سايه وار و مبهم و ملال آور شاعر در این اشعار، تاثیر گسترده همین آپوکالیپس نگاری برآمده از فهم واقعیت بشری است. روشن است که شاعر، استاد زبردست درهم آمیختن توصیفهای ملموس و محسوس جهانی عینی با تفکرات انتزاعی و متافیزیکی است. توجه و کنش نظاممند اشعار صابر به تقدیر نومیدوار و بی صدای صورت بندی شده انسان امروز در شعرها صدا و چشمانداز بخشيده است. نظام دوربرد سطرهای مبهم شاعر برداشت و سوگیری خواننده را به تأخیر میاندازد و هرگونه شفافيت از همان واقعیت ملموس را ناممکن میکند. شاعر، منفعل نیست، دستی به کار میبرد ولی نمیتواند بگوید «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد.» سطرهای شعری شاعر در ميانه جریانی از حوادث استارت میخورد و این جریان را در حال گردآوری نیرو، چرخیدن و گردابی شدن با پاشیده شدن بر کرانهها و ضربه زدن بر آنها و سپس آرام گرفتن در برکهای از تأمل نشان میدهند. خواننده با خواندن این اشعار معمولأ احساسی از اینکه به کجای این شب تاریک میرود ندارد، تنها دوست دارد که بخواند. او دنبال رشته بعدی نیست – هرچند هست – انگار آدمی بر اسب وحشی سرکشی سوار است که نمیداند سرپیچ بعدی با گودالی رو به رو میشود یا با دشتی آرام پوشیده از گلهای بنفشه و نرگس و شب بو: «زیبا و غمگین وطنم چون گلی تازه روییده بر مزاری/آن قدر زیبا که هر بار حواس شب را پرت میکند تا ماه چون بشقاب سفیدی از دست بی ستاره اش سر بخورد و روی آب تکه تکه شود.» (همان جا، پشت جلد کتاب)
فرم دفتر شعر«مهی در حال پاک کردن آینده» سیاه است. این «مه» به مرور در این ۳۹شعر سپید غليظتر میشود و بر سطرهای شعر حکومت میکند. شعر نخست را با پایان بندی: «مادرم همیشه سرمه میکشید تا چشمانش آرام آرام به همه سياهی عادت کند.» کلید میخورد و شاعر در پايان دفتر میگوید: «ملحفه را میکشم/تنت را خاموش می کنم تا دست هیچ کس به تو نرسد.»(همانجا، ص، ۸۱)
شعرها انگار صحنههایی از مراسم یک سوگواری است. کلمات و ترکيب های تصویری نماد و نشانهای از رنگ سیاه اند که گویا اول آبی بودهاند و بعد سیاه شدهاند و در نهایت خاکسترنشین شدهاند. مثال ها زیادند در این موارد:«خواب زمستانی، سرمه، سياهی، فوت کردن شمع ها، موها، فوت کردن سیگار به صورت ماه، رؤیاهای تاریک، پنهان کردن رؤیاها پشت ماه، مرگ، جسد، گور، تابوت، عزا، دیوار، محبس، زندان، سلول ، سايه، مرگ خاموش، شبژ پیراهن سیاه ...» اینها را شاعر به زیبایی در شعر می ريزد و منتشر و در اشک هایش مستحیل میکند: «هر وقت نور ماه بتواند خیسی گونههایم را خشک کند/ آن گاه عکس تو بر دیوار سلول میتواند دلتنگی ام را التیام دهد/برای خودم نیز طبیعی نیست که چگونه میتوانم این قدر دوستت داشته باشم/ شبها ماه برگه سفیدی از روزنه داخل میاندازد/هر شب برایت نامه مینویسم مثل کودکی که هر شب برایت نقاشی میکشد/اگر برای تفتيش سر وقتم بیایند با سايه یا ابری پاکشان میکنم ...» (همانجا، ص، ۷۳)آن چیز که راوی را از دقایق این شام مرگزای میرهاند، معشوق است: «موهایت را نوازش میکنم/ چون نابینایی که رمان عاشقانه میخواند/آغوشت را میبویم انگار کودکی از سينه مادرش شیر مینوشد/این رویا را آن قدر نگاه میکنم تا دیگر پاک شود...» (همان جا، ص، ۱۳).