این اتفاقات تلخِ پارادوکسیکال!
دکتر امید مافی (روزنامهنگار) برداشتن کلاه خلقالله و از صداقت مردم سواستفاده کردن و سور زدن به جماعتی ساده دل حدیث مفصلی است که در این مجمل نمیگنجد. اما یک سوال از زاویه ای کمتر دیده شده و کمتر رصد شده؛ در روزگاری که جیب ها نحیف شده، نان آب رفته، گرانی قد کشیده و بیکاری تخت بند زندگی را رها نمیکند، پارادوکس سفرههای کوچک و گوشی آیفون را چگونه باید تحلیل کرد و از چه منظری به این تناقض عجیب در خلوت و جلوت خیره شد؟
مگر آیفون از چه فضیلتی برخوردار است که اینگونه برای به دست آوردنش صف میکشیم،قلکهایمان را می شکنیم و خود را به آب و آتش می زنیم؟ مصرف گرایی چه دماری از ما درآورده که به دقیقه اکنون از اصلمان میزنیم و برای فرعمان هزار و یک نقشه میکشیم و دست آخر در محبسِ کوروش فراری گرفتار می شویم و ناخنهایمان را میجویم.
کاش دستگاههای موازی فرهنگی با بودجههای قابل توجه و قابل تامل در تغییر سبک و نگره مردم گامهای موثرتری بر میداشتند و تنها به پر کردن ابر بیلبوردها با شعارها و تصاویر کلیشهای کم محتوا، بسنده نمیکردند تا این رذیلت رخت بربندد و سینه چاکان فلان گوشی و بیسار ماشین کمی آرام بگیرند.
رشد قارچگونه شرکتهایی که یکی پس از دیگری متولد میشوند، باد در غبغب میاندازند،ژست خدمت رسانی میگیرند و سرانجام در روز روشن کلاه از سر برمیدارند و هزاران نفر را مغموم و مغبون پشت درهای بسته خود منتظر و مستاصل نگه می دارند یک طرف، شوق وصف ناپذیر عدهای برای بهرهمندی از یک برند و عقب نماندن از مهلکه تقلید، تکرار، الگوگیری و چشم و هم چشمی طرف دیگر. انگار اینجا در این جغرافیای شگفتانگیز همه چیزمان به همه چیزمان می آید. باید فکری کرد و نسخهای پیچید که فردا خیلی دیر است!