بحران در شعر و داستان
فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)چرا با وجود این همه جوانان مستعد، شعر و داستان دچار بحران است؟ نبوغ و خلاقیت و استعداد کافی نیست. من سالی هزار دانش آموز و دانشجوی مستعد داشتم. در میان آنها جوانان پر شور و خلاقی داشتم که با ورود به دانشگاه ویران شدند. من شاعر مدرن میساختم؛ استادان مفعول فاعلات مخشان را میزدند و نابودشان میکردند، و به سمت ادبیات سنتی میبردند. دوم: گفتم مسئله فقط خلاقیت نیست. خیلیها را میشناختم که خلاقیت داشتند ولی اثرخوبی خلق نکردند و یا اثر متوسطی بر بساط کتاب پهن کردند ولی اعتماد به نفس و پشتکار نداشتند. شاعر جوان با اولین کتاب فکر میکند شاهکاری خلق کرده است. میآورد پیش من و چند شاعر و ناقد دیگر و التماس میکند که بنویسیم. مینویسیم که این شاعر آینده درخشانی دارد به شرط فلان و بهمان...
شاعر جوان فکر میکند. حقش خورده شده، فکر میکند کن فیکون میکند. کتابش را به نمایشگاه میبرد ولی فروش نمیرود، به اندازه کافی حمایت نمیبیند. خودش هم ادامه نمیدهد. با شعر و ادبیات قهر میکند، توی کما میرود و عامل بدبختی خود را ادبیات میداند. فکر میکند ما در پر قو زندگی میکردیم. شاملو و رحمانی و آتشی وضع مالی وحشتناکی داشتند ولی استعداد ابلیسی و اعتماد به نفس و پشتکار هم داشتند. روزنامههای عصر پهلوی فقط با قلهها مصاحبه میکردند ولی در این روز و روزگار هر کس از نه نه اش قهر میکند و کتابی میچاپد، مطبوعات چپ و راست از او عکس میزنند و فضای مجازی هم که هست. جوان عجله دارد، میخواهد زود مشهور شود. میبیند از شعر آبی گرم نشده است. روز تولدش ده دوازده تا دوربین دیجیتال به او هدیه میدهند. میرود فیلم بسازد. با مستند شروع میکند. چند تا شاعر و نویسنده دست دوم و سوم پیدا میکند. فکر میکند از مارکز و ناباکوف فیلم میگیرد و به زودی میتواند در شهرت آنها شریک شود. چند ملیون هم اینجا از دست میدهد و یا نمیتواند فیلم خوبی بسازد یا اصلا نمیسازد.