مجازستان
امروز متخصص بی هوشیمون یهو ساعت ۱۰ جانشین گذاشت جای خودش و خدافظی کرد، بعد همه گفتن چی شده، گفت هیچی حال ندارم امروز و بعد همه متعجب که نگاش میکردن گفتن نه جدی میگم امروز نه و رفت! و همه باهم واقعا حسرت تو چشامون بود که کاش همیشه وقتی حال نداشتیم یهو میذاشتیم میرفتیم. (چاقوکش بیمارستان)
========
من دقت کردم توی اتوبوسهای آلمان و روی صندلی با علامت سالمندان اگه جوانهای بلوند بشینن سالمندان آلمانی بدون ری اکشن رد میشن ولی کافیه یک غیر بلوند اونجا نشسته باشه در عرض ثانیه ای تبدیل میشن به زامبی میان جلو یا لیچار بارت میکنن یا تا آخر با چشمای از حدقه بیرون زده خیره میشن و سر تکون میدن. ( vandi)
==========
من باید قبول کنم که آدمایی که از زندگیم رفتن، رفتن دیگه. یعنی با هر کاری که حاضر بودم براشون بکنم، یا کردم، یا هر خاطرهای که ساختیم، هرچقدر آدم خوبی بودم براشون، تصمیم گرفتن که نباشن، و همین کافیه برای اینکه بزنم تو سر خودم و بگم نباید دلتنگشون شم. (مب.)