«محمد حکم آبادی» که از کتابش در جایزه جلال آل احمد تقدیر شد:
دولت، «ضدقهرمان» داستان پیشرفت در ایران نیست
همدلی| محسن فاطمینژاد: نویسنده کتاب «عملیات احیا» که اثرش در بخش مستندنگاری جایزه جلال آل احمد تقدیر شد، گفت: ما در روایتها معمولاً دوست داریم برای بالابردن قهرمان، ضدقهرمان قصه را درشت روایت کنیم. الآن اگر به کارخانهای بروید و از آنها بپرسید که دولت چند بار جلوی شما دستانداز انداخته است، هزار مورد را لیست میکنند در صورتی که اگر با آنها صحبت کنید، متوجه میشوید که همان دولتی که مدعی هستند ۱۰۰ جا برایشان مانع تراشیده، ۱۵۰ جا نیز راه را برایشان هموار کرده است.
شاید اسم و عنوان «قانون کشمکش» به گوشتان خورده باشد؛ مقولهای که بر جهان قصه و حتی زندگی واقعی ما حاکم است. در واقع هیچ پیشرفت و جلورفتنی در کار نیست تا وقتی که ما در زیست روزمره خودمان یا یک قهرمان در جهانِ قصه و داستان بر مجموعه کشمکشهایی فائق بیاییم. طبیعی است که روایتها و داستانهای پیشرفت نیز، کمشکشهای خاص خودشان را داشته باشند.
محمد حکمآبادی در کتاب «عملیات احیا» که امسال در بخش مستندنگاری جایزه جلال آل احمد نیز از آن تقدیر شد، راوی کمشکشهایی است که یک کارخانه در طول سالیان از سر میگذراند و حتی به آستانه ورشکستگی و مصادره هم میرسد ولی دست آخر بر همه مشکلات غلبه میکند و به جایگاهی که باید باشد برمیگردد؛ یعنی بزرگترین کارخانه تولید الکتروموتور ایران.
در گفتوگو با او پِی چالشهای روایتگری در حوزه ادبیات پیشرفت رفتهایم. او در این گفتوگو تاکید میکند که در عمده آثار تولیدشده در حوزه ادبیات پیشرفت، دولت به اشتباه به عنوان ضدقهرمان قصه پیشرفت معرفی شده است. مشروح گفت و شنود با محمد حکمآبادی که ابتدا در ایسنا منتشر شده و حالا در همدلی بازنشر میشود، در ادامه میخوانید:
*نظر شما به عنوان یک نویسنده ادبی درباره نقدهایی که بر کلیت آثار حوزه ادبیات پیشرفت وارد است، چیست؟
یک مشکل در بعضی از دوستان روایتنویس ما هست، آن جاییست که بین فرم و محتوا تضاد پیش میآید. در روایت پیشرفتهایی که ما داریم، به لحاظ فرمی بالاخره هر «قهرمانی» یک «ضدقهرمان» میخواهد یعنی هر چقدر ضدقهرمان ما در این روایت قویتر باشد، قهرمان ما بزرگتر است و روایت ما برای مخاطب جذابتر خواهد بود. من در کتابهای روایت پیشرفتی که خوانده بودم، ضدقهرمان عمدتاً، دولت بود. به عبارتی سیستم دولتی و دولت، ضدقهرمان و مانع این جریان بود. این مسئله روی من هم تاثیرش را گذاشته بود، یعنی از همان لحظهای که تصمیم به نوشتن کتاب «عملیات احیا» گرفتم، دنبال نقاطی بودم که دولت پیش پای این مجموعه ها سنگ اندازی کرده است. این ذهنیت در من بود تا اینکه با آقای راجی جلسهای داشتیم.
*آقا سیدمحمدحسین راجی، نویسنده کتاب «صعود چهل ساله» منظورتان است؟
بله. حین جلسه به ایشان گفتم که دارم کتابی با این مشخصات مینویسم. آقای راجی بعد از شنیدن صحبتهای من گفتند که در مطالعه بیشتر کتاب های روایت پیشرفت متوجه یک ضعف شدهاند. من پرسیدم که ضعف چه بوده؟ ایشان گفتند که ضدقهرمان همه این کتابها و روایتها، دولت است و طوری روایت میکنند که انگار انقلاب اسلامی در آن دولتی که هست، مانع حرکت اینهاست در حالی که این ها در خود انقلاب اسلامی دارند حرکت میکنند. این صحبتهای آقای راجی کل برنامههای من را بهم زد چرا که از طرفی نکتهاش درست بود و از طرفی نیز من قصه قهرمانم را در تقابل با همین ضدقهرمان -یعنی دولت- طراحی کرده بودم . صحنههایی جذاب از تقابل این قهرمان با دولت را نوشته بودم. با آنچه که به نظرم از آقای راجی درست هم میآمد، حالا باید نوشتههایم را کنار میگذاشتم.
*با تصدیق این گزاره شما در واقع سراغ تغییر در قصه «عملیات احیا» رفتید؟
تصمیم گرفتم که این پیشفرض ذهنی که دولت مهمترین ضدقهرمان این قصه است را کنار بگذارم. کلاهم را که قاضی کردم دیدم که دولت بیش از آن چه سنگ انداخته ، سنگ برداشته است. آنطوری هم نیست که حالا کسی فکر کند که کلاً منکر موانع و سنگاندازیها شوم. مثال بخواهم بزنم، نماینده مجلسی بوده که تا ورشکستگی کارخانه «جمکو» سنگاندازی کرده است. در همین کتاب ما دو جنس نماینده مجلس میبینیم. یکی، نماینده مجلسِ چلومرغخورِ بیعرضهای است که دنبال رانت و فرستادن نفوذیهایش در کارخانه است. یک نماینده مجلس دیگر هم داریم که نقطه مقابل این جنس نماینده است.
به هر ترتیب، آن چیزی که من را در این روایت نجات داد، همان نکتهای بود که آقای راجی گفت؛ یعنی دقیقاً روایتی که من میخواستم آن را پیش از این کمرنگ جلوه بدهم. بعد از این دستاندازیهای آن نماینده اولی، حالا چه کسی میآید و قوانین رفع موانع تولید که تازه تصویب شده بود را اجرایی میکند؟ یک نماینده مجلس که اصلاً حوزه استحفاظیاش سبزوار نیست. میفهمد که یک چنین کارخانهای در جوین هست و چنین مشکلاتی دارد.
بعد طبق قانونی که دو سال پیش در رفع موانع تولید تصویب شده است، به مدیران این کارخانه راه و چاه نجات از ورشکستگی را یاد میدهد و پابهپای آنها میدَوَد و با وزیر و رئیس بانک جلسه میگذارد و مشکل اینها را برطرف میکند. در واقع یکی از مهمترین کسانی که در رفع مشکل این کارخانه نقش داشته، این نماینده مجلس بوده است. با همین روایت نشان دادیم که انتخابات مهم است و نمایندههای مجلس، همه سنگانداز نیستند و اگر دو نفر سنگ میاندازند، دو نفر نیز هستند که سنگ و مانع را از راه بردارند. بالطبع آنهایی که سنگ میاندازند، بیشتر دیده میشوند چرا که ما در روایتها معمولاً دوست داریم برای بالابردن قهرمان، ضدقهرمان این قصه را درشت روایت کنیم.
در جامعه نیز همین است مثلاً شما اگر به کارخانهای بروید و از آنها بپرسید که دولت چند بار جلوی شما دست انداز انداخته است، هزار مورد را لیست می کنند؛ اما اگر بپرسید که چند بار دست شما را گرفتهاند، شروع به نق نق کردن میکنند. در صورتی که اگر با آن ها صحبت کنید متوجه میشوید که همین دولتی که آنها مدعی هستند ۱۰۰ جا برایشان مانع تراشیده، ۱۵۰ جا نیز راه را برایشان هموار کرده است.خلاصه اینکه آن توصیه آقای راجی، یک خال زنی بود و خیلی خوب به هدف نشست چون هم نگاه من را عوض کرد و هم کتاب را چند پله التقا داد.
*شاید روایت رهبر انقلاب را از دیدار اخیر با تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی شنیده باشید که در همان ابتدا از اینکه این پیشرفتها برای مردم روایت نمیشوند، اظهار تاسف عمیقی کردند. میخواستم نظرتان را در این خصوص بدانم...
بخواهم مثال بزنم مثلاً «هپکو» آمده و موتور هواپیما ساخته است ولی هیچ روایتی از آن بیرون نمی آید و حالا اگر نویسندهای هم بخواهد نزدیک به این بشود که روایتش را دربیاروید، بدبخت است.
*چرا بدبخت؟
چون مگر اینکه خدا دست تان را بگیرد و مهرتان را به دل رئیس کارخانه بیاندازد. چنین چیزی تقریباً در خصوص جمکو برای خود من افتاد؛ یعنی رئیس کارخانه از یک جایی به بعد به من اطمینان صددرصد کرد. حالا شما فرض کنید که میخواهید به فلان کارخانه بروید و روی روایت ساخت موتور هواپیما کار کنید؛ فلان مهندس جواب آدم را نمیدهد، وقت مصاحبه به آدم اصلاً نمیدهند و بعد شما در وضعیتی گیر میکنید که اصلاً میمانید چکار کنید.
من روی موضوعات مختلفی در حوزه تاریخ شفاهی و روایت کار کردهام ولی خود مسئله «پیشرفت» و صنعت، نگارش و روایت سختی از بسیاری از حوزهها از جمله زندگی شهدای مدافع حرم و تاریخ انقلاب اسلامی و وقایع دهه ۶۰ و این ها دارد. روایت پیشرفت نوشتن در این حوزهها، نگارش سختتری دارد حالا در این حوزهها، نویسنده میآید تا روایتی بکند، با وضعیتی مواجه میشود که هیچکس با او همکاری نمی کند و حرفش را نیز کسی نمیفهمد.
پیش فلان رئیس سازمان میروید، شما را به سمت روابط عمومی پاس میدهد. پیش روابط عمومی میروید، شما را به سمت روابط عمومی سوم پاس میدهد. روابط عمومی نیز خودش هیچ فهمی انگار ندارد که به تجربه تقریباً من به این مسئله رسیدهام. با همان خوبهایشان نیز که صحبت کردیم، هیچ فهمی وجود نداشت. حالا شما بخواهید این مسیر سخت را پیش بروید، با چنین وضعیتی روبهرو میشویم که موتور هواپیما ساخته شده است ولی کل پیوست رسانهای که از آن درآمده، یک فیلم سی ثانیهای است. بعد آدم شک میکند که نکند خبری نیست.
البته الآن در حوزه فضایی، فضا بهتر شده است و ما در یکی دو سال اخیر داریم فیلم های دوربینهای روی ماهوارهایمان را میبینیم، تصاویری که از روی ماهوارهها مخابره می شود، جدیداً دارد منتشر میشود که همه اینها در همین یک سال اخیر اتفاق افتاده است و تا قبل از آن اصلاً منتشر نمیشد. البته که بحث امنیتی نیز دارد یعنی یک عکس از ماهواره شما منتشر شود، برای آن کسی که ماهواره میفهمد، کلی آورده امنیتی و اطلاعات دارد.
*خودِ تجربه روایت کردن به نظرتان چقدر میتواند از تکرار این روندهای منجر به ورشکستگی جلوگیری کند یا اینکه برعکس سازوکارهای احیا را به مجموعهها نمایش بدهد؟
خود قصه «جمکو» را نگاه کنید. ماجرای یک کارخانه ورشکسته در سال ۱۳۹۷ است که اوضاع به شدت خرابی دارد. ۶۰ میلیاد بدهی دارد و بانکها زمینش را برای مناقصه گذاشتهاند، ادارهجات آمدهاند و آب و برقش را قطع کنند. چون برای بیمه تامین اجتماعی پول نریختهاند، بیمه هم از آن شاکی شده، در همان بین بر اثر استاندارد نبودن بخاری، یک انفجاری نیز رخ داده و یک نفر جانش را از دست داده است. اختلاس هم که برقرار بوده، از آن طرف یک سوم نیروها را نیز به مرور تعدیل کردهاند و کسانی نیز که ماندهاند ۵-۶ ماه حقوق نگرفتهاند. اینها یک شبه هم رخ نداده بلکه طی روندی ده ساله، کارخانه به این وضعیت رسیده است.
ما نشان دادهایم که چطوری در زمانی که کارخانه «ارج» و معدن «هفت تپه» و فلان کارخانه صنعتی در اراک اعلام ورشکستگی کردهاند، یکی از این کارخانهها که جمکو هست و میخواهد اعلام ورشکستگی کند که یک مدیر و مهندس جوان میآید و مدیریت این کارخانه را به دست میگیرد.
از اینجا به بعد نه تنها این کارخانه از ورشکستگی نجات پیدا میکند بلکه از سال ۱۴۰۱ در پروسه یک سالهاش، ۵۰۰ میلیاد تومان قرارداد میبندد و به همان تعداد نیرویی که در ده سال از کارخانه اخراج شده بودند را به کارخانه برمیگرداند. الآن نیروگاه اتمی بوشهر را اورهال میکند و ایران را بدل به پنجمین کشوری در دنیا میکند که توانسته موتور سنگرون بسازد. همین کارخانه ایران را به جایگاه ششمین کشوری میرساند که موتور ضدانفجار ساخته است؛ با چه کسانی؟
با همین کارخانهای که قرار بود جمع شود. سال ۹۷ قرار بود تعطیل شود. همان کارخانه امروز دارد این ها را میسازد. حالا ما آمده ایم این روایت را که چه شد که این کارخانه به اینجا رسید، این روایت را نوشتیم. تعبیر سعید جلیلی درمورد کتاب «عملیات احیا» این بود که این کتاب یک سیتیاسکن از مشکلات کشور و راه حل آن است. یعنی اگر این مشکل وجود دارد، چه راه حلی برای این مشکلات وجود دارد.
نکته بعدی این است که حالا این راهحل، یک راه حل جهادی است. یعنی ما همان صحبتهای مقام معظم رهبری راجع به اینکه باید کار جهادی باشد، همین صحبتهایی که روحیهها باید چطوری حفظ شود، همان تعابیری که اسلام در مورد کارگر دارد، ما همه آنها را در این کارخانه میبینیم. میبینیم که آن کارخانه شکسته با برگشتن به آن فطرت اسلامیاش، یک مدیری با روحیه جهادی میآید و با اخلاقی که به ظاهر حداقل اسلامی است و دارد به فرمایشات اسلام عمل میکند، جلو میآید و اتفاقاً موفق میشود.
آقای دکتر بذرافکن که معاون فرهنگی کل سپاه است، به من گفت که اسم کتابت، ضعیف است و عنوان «عملیات احیا» برای این کتاب خوب نیست. گفتم چرا؟
گفت وقتی کسی که در واقع مرده و او را در بیمارستان احیا میکنند، درست است که از مرگ نجات پیدا میکند ولی دیگر توانی برای بازگشت به روال سابق زندگی را ندارد. روی تخت بیمارستان است و نهایتاً تا یک سرویس بهداشتی بتواند برود و روی تخت. این کاری که جمکو کرد بیشتر از عملیات احیا بود. این کارخانه بعد از احیا نه تنها میدَوَد که جهش میکند.