غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


مطالبه هویت و تشخص ملی

محمدحسن علایی(جامعه‌شناس)

تمنای هویت برای ساکنان یک سامان البته فی نفسه چیز مذمومی نیست، نه تنها مذموم نیست که ممدوح و محترم هست؛ متفکرین و شاعران در هر دوره تاریخی قوام بخشان هویت مردمان بوده‌اند و هیچ کس نمی‌تواند و نباید دانسته و خودآگاه دست به تخریب و تضعیف عناصر هویت در اشکال مختلف آن در جامعه بزند و مرتکب چنین خبط و خطای نابخشودنی‌ای گردد. این میان گروهی اما ممکن است در مواقعی بدون وجه نظر به امکانات مادی و زیستی افراد یک جامعه؛ بدون توقف بر سر پیش نیازهای منطقی نیل به یک حیات انسانی معقول؛ خواهان حفظ و تمهید عناصر و مؤلفه‌های هویت در ابعاد ملی باشند و خود را موظف به تقویت و ترویج نمادها و سنبل‌های ملی بدانند و خود را در زمره‌ی اهالی فرهنگ و حافظان حریم اخلاق قلمداد و معرفی کنند و در حقیقت این چنین خود را در عداد دردمندان جا بزنند. جالب این است که متفکرین اصیل و اهل تفکر حقیقی نیز از قضا در خصوص ضرورت و اهمیت همه موارد فوق‌الذکر با دسته‌ پیشین همدل و همداستان‌نند با این تفاوت کوچک و ظریف؛ که ایشان مقدم بر آن موارد، به پیش نیازهای مادی و متریال تمنای هویت و فرهنگ و اخلاق ملتفت و خودآگاهند. حال اگر در یک جامعه توسعه‌نیافته که به جهت جا ماندن از زمان و تاریخ، تقریبا صفر تا صد امورات مردم در آن از هیچ نظم و نسق خاصی برخوردار نیست و همه تقدم و تاخرها و الاهم و فالاهم‌ها در آن به هم ریخته و از زوار در رفته است متفکری پیدا بشود و مدام از ضرورت اخلاق و فرهنگ داد سخن سر بدهد؛ سخنان متاملانه او از یاوه‌سرایی های یاوه‌سرایان و هرزه‌درایی‌های هرزه‌درایان چگونه تمییز و تشخیص داده خواهد شد، و آیا پژواک فریادهای از سر درد و اضطرار وی در برخورد با دیوار سخت و پولادین فهم عوام‌ کالانعام و شبه منورالفکران همجنس و همسنخ با تیره و تبارشان، در گذار زمان به مشتی شعار پوچ و تکراری و تکرار مشتی شعار پوچ فرو کاسته نخواهد شد؟! متفکر می‌داند اگر جواز بی اخلاقی و بی فرهنگی و بی هویتی را به بهانه‌ی عدم وجود شرایط مادی تحقق آن‌ها صادر کند دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود و آنگاه هست که باید فاتحه همه چیز به یک باره و یکجا خوانده شود؛ اما از طرفی نمغیتواند چونان خیل نامتفکرانِ نسنجیده‌کارِ نیازموده‌‌ِ طبعِ نپالوده‌نفس، به لوازم سخن و عهد متفکرانه پای‌بند نماند؟!