غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


رویکردی به فرهنگ و مردم ازنگاه حافظ

علی عسکر غنچه ( منتقد ادبی )

در دوران حافط؛ طوفان خانمان برانداز حملات مغول که بخش اعظم شهرهای ایران را به نیم گورستان هایی تبدیل کرد پشت سر نهاده بود و سیل بنیان کن یورش‌های تیمور را در پیش رو داشت و نظام (بزرگ فئودالیته) که با قهر و غلبه مغولان شدت و خشونت تازه‌ای یافته بود با پیدایش تیموریان نیز با وجود مصلحت‌اندیشی و یا سوگیری خردمندانه برخی از اتابکان فارس همچنان پابرجا بود. حافظ در دورانی پر از حوادث و آشفتگی‌ها تمدن کشور را که با گسستی جبران ناپذیر مواجه ساخته بودند زندگی می‌کرد. گرچه طبق روایات تاریخ آتش جنگ و کشتار مذکور به فارس و شیراز که موطن شاعر بود سرایت نکرد ولی روح انسانی حافظ و دیدگان همه سو نگر او به عمق فاجعه و گستردگی غارت و ستم کاملاً آگاه و بینا بود، چنانکه خود در غزلی با مطلع  زیر می‌فرماید: «از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی/از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.» «لشکرظلم» شهرها را ویران کرده بود و دشت‌ها را سوخته و مردم بی‌شمار کشته بود، لشکر ظلم درازدستی بیگانه و خودی، ناکامی و زاری و مرگ بود که در دل همه خیمه زده بود. حافظ در دورانی می‌زیست که ایران و شاهان خونخوار و بی‌رحم در دوران او در اثر دست به دست شدن قدرت در شهرهای مختلف و از آن جمله موطن او یعنی شیراز پیوسته حوادث غیرمترقبه رخ می‌نمود، شاهان و وزیران و از میان آنان برخی دوستان حافظ و ممدوحان او شیخ ابو اسحاق اینجو شاه منصور و توران شاه وزیر کشته شدند و هر روز هجوم‌های بنیان کن رخ می‌داد که آخرین آنها هجوم مجدد امیرتیمور گورکانی بود. آتش جنگ‌های مذهبی و مبارزات عقیدتی سخت داغ و داغ‌تر می‌شد، و در این زمان است که آنچه ذهن حافظ را به خود مشغول داشته از ریا و سالوس است که خرمن دل و دین ریاکاران مردمان را سوخته و خواهد سوخت: «گر چه بر واعظ  شهر این سخن آسان نشود/ تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود/ رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنرست/حیوانی که  ننوشد میِ و انسان نشود.» «زان یار دلنوازم  شکری است با شکایت/ گر نکته‌دان عشقی خوش بشنو این حکایت/ در زلف چون کمندش ای دل مپیچ که آنجا/ سرها بریده بینی بی جرم و بی‌جنایت/دچشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت/از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفز‌ود/زینهار از این بیابان وین راه بی نهایت...»
حافظ با این همه آزردگی و جهان دل آزار، عاشق زندگی است و معتقد است که «زیستن در جهان بودن است.» پس علیرغم این همه ستم و ظلم و بی‌عدالتی و نابرابری خواهان مهربانی محال همین نامهربانان است.و می‌گوید: «مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر ازین گناهی نیست.» حافظ؛ ریاکاران ظاهرالصلاح را نیز به حال خود رها نمی‌کند و سالوس ریا و بی‌عدالتی اجتماعی را مورد شدیدترین اعتراض قرار می‌داد. حذف فرهنگ چندگانگی حاکمان و دوران خود را که ماهیت قدرت ضد مردمی حاکم بر کشور را مورد عتاب و ملامت قرار می‌داد و در مقابل با ریاکاران لزوم دوری از آنان با قاطعیت سخن می‌گوید و صلح‌طلبی و مسالمت جویی در درون و بیرون در دل خویش و در زندگی پیرامونی در نبردی پیگیر و آشتی پذیری جامعه را در فرهنگ انسان مداری تقویت می‌کرد. حافظ اوضاع و محیط جنگ‌ها و خونریزی‌ها و آشفتگی‌های سیاسی و اجتماعی را که علاوه بر فرهنگ و تمدن و توسعه فرهنگی و تاثیر سوئی، در افکار و اذهان مردم بر جا نهاده بود و فضایل اخلاقی و دوستی‌ها و مهر و محبت را که بر هم زده بودند ایستایی جامعه را سبب شده بودند، با بیانی عاطفی و هر چند به تلخی و حسرت به تصویر می‌کشد: «یاری اندر کس نمی‌بینم یاران را  چه شد؟/دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟/کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی/حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد؟/لعلی از کان مروت بر نیامد سال‌هاست/ تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد؟/صد هزاران  گل شکفت و بانک مرغی برنخاست/عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد؟» باری حافظ در قرن پرآشوب هشتم قمری، یعنی دوران واهمه و هراس از مغولان که شاهد وسیع‌ترین گسترش صوفی‌گری به عنوان یک نهضت عرفانی ضد فئودالی بود پا به عرصه وجود گذاشت و نیروی عمده در ایجاد فرهنگی مشترک بین نعل‌های فکری که هر یک از آنها دارای فرهنگ متمایز خویش بود نیروی مذهب بود که همه میراث فرهنگی دیرینه را به سود خود مصادره کرده بود تنها همین میراث فرهنگی ایران بود که توانست از نابودی کامل و وحشی‌گری غرب را پشت سر بگذارد و ایجاد وحدت فرهنگی و بر خلاف وحدت سازمان‌های سیاسی همه ما را ملزم کرد که به یک فرهنگ مشترک در تنوع دیگرگونی وفادار باشیم و از آلودگی‌های تاثیرات فرهنگ گریز مصون بمانیم: «دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش/ که بد به خاطر امیدوار ما نرسد.»