غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


در آزمایشگاه...

فیض شریفی (نویسنده)

می‌خواستم کدام گوری بروم که این همه عجله داشتم، راننده گفت: معلم، هفتاد ... گفتم دو کورس هفتاد هزار تومان؟
حوصله نداشت، سوار شدم.عرق از چهار ستون بدنم سرازیر شده بود. چششم می سوخت، دستمال کاغذی نبود. صبحانه نخورده بودم، چند لیوان آب خوردم، گفتند باید بروی دستشویی تخلیه کنی تا عکس بگیریم. خنده ام گرفته بود، من که مرتب به توالت می رفتم، مثانه ام پر نشده بود. راه می‌رفتم، توی زیر زمین میدویدم، زیر زمین مرمر بود، داشتم لیز می خوردم، دکتر می خندید، گفت: تا دفعه دیگر به من کف گرگی نزنی، یادت می آید توی کلاس، پهن شدم روی زمین، بچه ها خندیدند، بابام قاضی دادگستری بود، به شما گفت: «این پسر جد و آباد ما را درآورده، دستت درد نکنه از وقتی تنبيه اش کردی، سر به زیرتر شده‌...» گفتم: «ببخشایید، یادم نمی آید، من هيچ وقت کسی را کف گرگی نزده ام، شاید یکی یا دو تا را که مدرس ها را مسخره می‌کرد و بچه‌ها را انگول ...» دکترهایی که بالای سرم بودند، زدند زیر خنده، توی غش غش خنده، چند آمپول به راست و چپ باسنم زدند و زیر شکمم، آخم بلند شده بود. گفتند: بلند شو، لباساتو بپوش برو خونه.
دکتر گفت: بیا تو دفتر. تو دفتر چایی می خورد، یکی هم برای من آورد و گفت: یک هفته دیگه بهت زنگ می زنیم، سعی کن، حبوبات و میوه نخوری، این قرصو بگیر، هفت هفته طول میکشه، به جز پنجشنبه و جمعه‌، هر روز صبح، سه لیوان آب بخور، مدفوع تخلیه کن، اگر نکنی نمیشه ...» تاکسی توی ترافیک گیر کرده بود، گفتم: همین جا نگه دار. دوباره رفتم حمام، روی مبل لم دادم، نان و پنیر و چایی بیات شده بود. آنها را ریختم توی سطل آشغال.  زنم زنگ زد، تنم لرزید، هر وقت فاجعه‌ای اتفاق میفته، زنگ میزنه. گوشی را خاموش کردم و خوابیدم. جام نگرفت، زنگ زدم، گفت: «امروز نمی‌تونم بیام، یه تخم مرغ درست کن بخور، فردا بیا دنبالم.»