با شاعران امروز
لیلا ساداتدر رکن مستقلی از خودم
شانه به شانه راه افتادهام
به هر بیگی که میرسم بنگم
ارتعاش موج آخر
موجی جا مانده
در هلال موهای زنی دور
که مینوشد هلاهل را
مردی حلولش
تیر میکشد
و میترکد در کش مویی تنگ
تا از راه برگردد تیر بی ادعا
و بگوید؛
صبحت به خیر تابستان
من جان سختتر از دیروز
میرقصم بر شانههایت
بر سه جلد خاکستری ات
بر شرمگاهت
میلرزد رکن مستقلم
برمیگردد
میخندد رکن مستقلم و در آنی فرو میریزد
در تن هایی یخزده
رسیدهام به تنهایی
هر تابستانش زمستانی در من بود
با کولاک مندرج بر پیشانی
کو
کا
کو
لایمان میلرزد
و کوله هایی از خودمان این بار
تیر میکشد در جایی از تیره مان
ما قبیله تاریک یک نسلیم
فصلهامان تیر میکشد در سرما
این شعر صدای خرناس تنهایی ست
در پیوست سجلد توضیحات
مردی اگر میخندد
زنی رسیده به خودکشی را
بر قله نشانده است
و میگوید سرود آزادی بخوان
ما تمام فصل هامان تابستانی است
که سر به زمستان سپرده است....