غرب گُزیده - غرب گَزیده
علی خورسندجلالی (فعال فرهنگی)
۱- صفحه اول

۲- سیاست

۳- اقتصاد

۴- جامعه
۵- ویژه شهرستان
۶- فرهنگ و هنر
۷- ورزش
۸- صفحه آخر

2465
جهت اشتراک در روزنامه همدلی ایمیل خود را ثبت فرمائید


نگاهی به «ما کجا» سه گانه نمايش نامه علی ضامن داریا

من در کجای جهان ايستاده ام و التهاب‌ درد من از چیست؟

فیض شریفی ( منتقد و پژوهشگر ادبیات)

داریا را سال‌هاست که می‌شناسم/به تقریب شناخته‌ام. داریا دانش آموخته  هنرهای دراماتیک تهران است و در دوران جوانی، آن چنان که افتد و می‌دانید با اکبر رادی و مجموعه استادان فن نمايش، انس و الفتی داشته و با آنها روی صحنه‌ رفته و اس و اساس‌ تئأتر ایران را درک کرده و با گوشت و پوست خود لمس کرده است. داریا پيش از اين نمايش نامه ها (فرازمینی ها، ما کجا و خواب پرپروانه‌هچند دفتر شعر را با نام‌های:«دوشنبه هایت را برای من بگذار» و«منظومه رقص بر گسل و چند شعر» را بر بساط نشر نشانده بود و اکنون او درآستانه هفتاد به اصل خود، تئأتر برگشته است:«هرکسی کاو دور ماند از اصل خویش/بازجوید روزگار وصل خویش.»
داریا از اصل خود جدا نشده بود که بپيوندد؛او هماره در نمايش و با شعر زندگی می‌کرده و دانش می‌آموخته و عشق می‌ورزیده و تجارب زیستمانی خود را با دانش تئأتر درهم می‌آمیخته است؛چنان‌که می‌گوید: «ما پرسه گردان شهر/جویندگان گندم زار/در خواب بافه‌ها/بی حضور ملخ/در خواب خرمن/بی حضور حرامیان/در خواب عاشقی بی خنده قطار/ما پرسه گردان شهر/نگاهبان خواب پروانه‌ها بازآمده‌ها به صحنه ایم.»داریا در نمايش های «ما کجا»روابط میان آدم‌ها به هستی و نیستی را مورد توجه قرار می‌دهد.پیش از این، بعداز جنگ جهانی دوم، یأس و معناباختگی در میان نمايشنامه نویسانی چون اوژن يونسکو و ساموئل بکت به شکل خاصی بروز می‌کرد.این نوع نمايشنامه ها را مارتين اسلین،منتقد انگلیسی بعداز دیدن نمايش «خانم آواز خوان طاس» عنوان‌ ابزورد absurd را برای آن در نظر گرفت.يونسکو با این عنوان سر سازگاری نداشت؛او اثر خود را anti_play یا ضد نمايش می‌نامید. يونسکو، بکت و البته داریای ما دلهره و پوچی حاکم بر زندگی آدمیان را به تصویر می‌کشند.نمايش های این هر سه وان در نقطه‌ای ختم به شر می‌شوند که شروع شده‌اند و این چرخه باطل، یکی از شاخصه های اساسی در ساختار آثار اینان است. ابزوردیست ها، رويداد و موقعیت هایی که هر لحظه تشديد می‌شوند و به بحران می‌رسند ترسیم می‌کنند.همه چیز گويا در خلأ آغاز و در خلأ و تهیگی ادامه می‌یابد وهيچ پایانی بر این تهیگی و خلأ وجود ندارد و به تقریب علت و معلولی هم در رفتار و سکنات اشخاص نمايش وجود ندارد و انگیزه‌ها گم و نامشخصند و ديالوگ ها معمولا خسته کننده، تکراری و یکنواختند و هيچ اثری در روند نمايش ایجاد نمی‌کنند.شخصیت‌های نمايش با هم بیگانه‌اند و معمولأ حرف‌های خودشان را می‌زنند و با دیگری به درستی ارتباط منطقی برقرار نمی‌کنند. نمايشنامه نویس در نمايش چهار اپیزودی «ما کجا»، مکررا از قول شخصیت آلزایمری مادر میگويد:«من کجام، چرا منو از من دزدیدن؟» و سه مرد و یک زن جوان مرتبا پاسخ می‌دهند:«اینجا خونه‌ خودته مادر!»مادر می‌خواهد به خانه‌اش برگردد؛ به خانه‌ای که پراز مرغ است و یک گربه پا کوتاه در آن زندگی می‌کند و در آن خانه یک گندمزار وجود دارد و در آن خانه رودخانه‌ای هست که در مادر جریان دارد.دراین نمايشنامه، مکان، زمان و علیت، گم است.آدم‌ها در نمايشنامه های ابزوردیست ها اینجا تنها هستند.ارتباط‌ها گم است و سوءتفاهم در آتمسفر این نمايشنامه ها سايه می‌زند.در این نوع نمايشنامه ها کلام علاوه بر این که عامل ارتباط نیست،عامل ویرانگری است. از نگاه من نوعی انتزاع (سوررئالیسم)و گوتیک در حال وهوای این نوع نمايش های معناباخته حکومت می‌کند. داریا در نمايشنامه«خواب پروانه ها» با شخصیت‌های نمايشنامه «در انتظار گودو» بکت به سراغ این نمايشنامه نویس فرانسوی ایرلندی اصل می‌رود و نمايشنامه او را بومی می‌کند. همه اشخاص نمايش گویا در دریا شناورند،در پروازند یا در برهوت زیست می کنند:
ولادیمیر:معنا یعنی چی؟ ضمنا اون حتی تو دیالوگ ها مون نبود اضافه گفتیش!
استراگون:ها!چی میگی ولادیمیر؟
ولادیمیر:کی وقتشه؟
استراگون:وقت پرسیدن معنای معنا...من آخرش خودمو روی درخت حلق‌آویز می‌کنم...
او می‌خواهد خودش را به درختی آویزان کند که در نمايشنامه در انتظار گودو هست ولی در نمايش«خواب پروانه ها» حتا درختی نیست که شخصیت اصلی نمايش، خود را با آن به دیار نیستی بفرستد.جهان و فضایی که داریا در این سه گانه نمايش به تصویر می‌کشاند، تاریک است.در نمايشنامه فرازمینی ها،  افراد بر گسل می‌رقصند،زلزله می‌آید، زن و مرد به فاضلاب پر از موش پرتاب می‌شوند.موش‌ها اعضا و جوارح این زوج را می‌جوند.این اثر،جهانی بی امید و سترون را به خوانندگان و تماشاگران نشان می‌دهد.داریا روی پوچی و معناباختگی موقعیت انسان معاصر زوم می‌کند.داریا بسيار می‌پرسد و می‌کاود و به اعماق می‌رود ولی پاسخی برای پرسش‌هايش پیدا نمی‌کند.گوش های او پراز آوازهای تازه است اما درست نمی‌شنود:«این آهنگ زیبای خدا حافظی است که مغز من قادر نیست نت های آن را کنارهم بچیند و ازآن یک ملودی عاشقانه شرقی بسازد.هرچه هست حالا این صدا برای من یک جهنم است، برای شما خاطره تحمل‌ یک شب وراچی های من!»داریا مثل بکت مرتبا شکست می‌خورد و باز برمی‌خیزد تا دوباره شکست بخورد.او درانتظار یک انتظار بی معناست،دنبال یک پوچی منقبض نیست،او انفعالی است.در دیالوگ‌های داریا اغلب‌ ما به صورت حرف‌های تند و ناشمرده یا نوعی «حرف توی حرف هم دویدن»روبه روییم.داریا باید گفت‌وگو را در نمايش کمتر کند.او دراین گفت‌وگوها بر بی معنایی کلی زبان و درهم شکستن تقریبا کامل منطق تاکید می‌کند.دراین سه‌گانه نمايش، منطق عادی به طرق مختلف رنگ می‌بازد.نمايش های داریا در زمان و مکان نامعلوم و در جهانی خالی و تهی روی می‌دهند.گفت‌ وگوها هم در نمايش های داریا آن قدر بیهوده و پوچ نیست.او حرف می‌زند که زده باشد.او حرف می‌زند که گذر سنگین زمان را تندتر کند و زندگی را تاب بیاورد.داریا به تبعيت از«هارولد پینتر»از تکرار کلامی به شخصیت نمايشش مرتبا تاکید می‌کند آنچه را در آغاز نمی‌خواسته بپذیرد،بپذیرد.ویژگی دوم نمايشنامه های داریا این است که با استفاده ازمضحکه و لیچار فضایی ایجاد می‌کند که درآن خطری مرموز،مبهم و یقین ناپذیر،به تدريج قویتر وسرانجام واقعی و کارساز می‌شود.داریا در نمايش درعین بی نظمی و تشويش و آشفتگی، نظم و ساختاری ایجاد می‌کند.یکی از ویژگی‌های اصلی نمايشنامه های داریا این است که او شاعرانه نمايشنامه می‌نویسد.ما در ایران نمايشنامه های شاعرانه کم داریم؛باید که دراین زمینه بر مبلغ بیفزاییم.